
بینش و انگیزه
در سال ۱۹۶۰، زنان آمریکا در زمینههای مختلف، از زندگی خانوادگی گرفته تا محیط کار با محدودیتهای بسیاری مواجه بودند. همه زنان میبایست از یک الگو پیرویی میکردند: ازدواج در سن ۲۰ سالگی و تشکیل خانواده. بر اساس گفته یکی از زنان آن روز «یک زن چیز زیادی از زندگی خود نمیخواست. او میبایست از زندگی فرد دیگری، خواه شوهر، خواه فرزندان، نگهداری میکرد».1 بنابراین، زنان بار اصلی خانهداری را بر دوش داشتند و به طور متوسط ۵۵ ساعت در هفته صرف امور خانه میکردند.2 زنان طبق قانون، به طور کامل وابسته به شوهرشان بودند و جز در مورد بسیار محدودی که میبایست از حمایت مناسب بهرهمند میشدند، حقی نسبت به درآمد یا اموال شوهر نداشتند و این در حالی بود که شوهر اختیار اداره امور مالی زن را داشت.3 زنان در زمینه طلاق نیز با محدودیتهای زیادی روبرو بودند، به طوری که حتما میبایست ثابت میکردند که شوهر مرتکب عمل خطایی شده تا بتوانند طلاق بگیرند.4
در سال ۱۹۶۰، ۳۸ درصد از زنان آمریکا در محیطهای بیرون از خانه مشغول به کار بودند که البته با محدودیتهای شغلی بسیاری روبرو میشدند.5 از جمله آنکه زنان تنها میتوانستند در مشاغلی چون معلمی، پرستاری و یا منشیگری فعالیت کنند. زنان راهی به محیطهای آکادمیک و حرفهای نداشتند؛ این اظهارات رئیس یکی از دانشکدههای پزشکی در اینباره است: «بله، ما سهمیهبندی داریم … هرزمان که بتوانیم، زنان را بیرون میکنیم. ما آنها را اینجا نمیخواهیم و جاهای دیگر نیز آنها را نمیخواهیم چه خودشان بپذیرند چه نپذیرند».6 در سال ۱۹۶۰، تنها ۶ درصد از پزشکان آمریکا، ۳ درصد از وکلا و کمتر از ۱ درصد از مهندسین را زنان تشکیل میدادند.7 همچنین زنان شاغل، نصف مردان حقوق دریافت میکردند و امکان پیشرفت شغلی برایشان وجود نداشت. اعتقاد عمومی کارفرمایان این بود که زنان به زودی باردار شده و شغل خود را به سرعت ترک میکنند.
در سال ۱۹۶۲، کتاب بتی فریدن، تحت عنوان جذبه زنانه، انعکاسی از نومیدی زنان و حتی زنان تحصیل کردهای بود که احساس میکردند در فضای خانه حبس شدهاند. یکی از زنان آمریکایی در اینباره گفته: «من کاملا ناامید هستم. احساس میکنم شخصیت ندارم. زندگی من در درست کردن غذا، مرتب کردن لباسها و خانه خلاصه شده. در خانه هر وقت به من نیاز باشد، مرا صدا میزنند. اما من چه کسی هستم؟»8 فریدن با چنین فرهنگ تبعیضآمیزی به مقابله برخاست و زنان را به فعالیت در خارج از خانه ترغیب کرد. نوشتههای فریدن به طور گستردهای زنان تحصیل کرده، متوسط رو به بالا و سفیدپوست را مورد خطاب قرار میداد، طوری که به عنوان موج دوم جنبش فمینیستی آمریکا شناخته شد. موج اول فمینیستی در سال ۱۹۲۰، با تصویب متمم ۱۹ آغاز گردید که طی آن زنان توانستند حق رای بگیرند و پس از چند دهه زنان نه تنها خواستار اصلاح در قانون بلکه خواستار تغییرات در زندگی روزمرهشان میشدند.

اهداف و مقاصد
هدف اصلی جنبش فمینیستی دهه ۶۰ و ۷۰، از بین بردن نابرابری در محیطهای کاری همچون عدم دسترسی به مشاغل بالا و نابرابری در دریافت حقوق از طریق تصویب قوانین برابر بود. در سال ۱۹۶۴، نماینده ایالت ویرجینیا، هوارد اسمیت، پیشنهاد کرد که در قانون مدنی، تبعیض جنسیتی ممنوع اعلام شود. علیرغم اینکه این پیشنهاد با تمسخر بقیه نمایندگان کنگره مواجه گردید، در نهایت با حمایت نماینده میشیگان، مارتا گریفیتس، قانون مورد نظر به تصویب رسید.9
پس از مدت کوتاهی فعالان جنبش زنان به این نتیجه رسیدند که کمیسیون فرصتهای برابر استخدام، نمیتواند حمایت قانونی از زنان کارگر را تضمین نماید، در نتیجه گروهی از زنان فمینیست همچون بتی فریدن تصمیم گرفتند سازمانی را جهت مبارزه با تبعیض جنسیتی از طریق نظام قانونگذاری و قضاییه، بنیان نهند. در تابستان ۱۹۶۶، این گروه فمینیستی، سازمان ملی زنان را تأسیس نمودند تا از این طریق بتوانند برای تصویب قوانین برابر در کنگره، لابی کرده و به زنانی که در اعتراض به تبعیض کاری در دادگاهها پرونده دارند، کمک حقوقی ارائه کنند.10
نسل بتی فریدن برای از بین بردن نظام تبعیض آماده نبود، بلکه به دنبال فراهم کردن شرایطی بود تا زنان بتوانند در عرصه عمومی مشارکت داشته باشند. در حالی که جنبش تندروتر «آزادی زنان» به دنبال از بین بردن نظام مردسالاری بود که به عقیده آنها تمام زندگی زنان را تحت تاثیر خویش قرار داده بود.11 آنها این عقیده را ترویج میکردند که «شخصی سیاسی است»- بدین صورت که نابرابری سیاسی علیه زنان بر بخشهای مختلف زندگی خصوصی افراد تاثیر میگذارد، از جمله روابط خصوصی، رابطه زناشویی، بارداری، سقط جنین، پوشش بدن، نقش افراد در ازدواج، خانهداری و تربیت فرزندان.12 در واقع فعالان جنبش زنان، خواستار برابری در هر دو بخش سیاسی و زندگی خصوصی بودند.

رهبری
جنبش فمینیستی به صورت مشخص از سوی یک نفر یا یک گروه هدایت نمیشد. بنا به گفته یکی از فعالین فمینیستی «در جنبش زنان، سلسله مراتب وجود ندارد. فعالیتهای جنبش به صورت گروهی و تجربی انجام میشود».13 در واقع جنبش به دو بخش تقسیم میشد؛ جوانان و افراد مسنتر، طبقه بالا و پایین جامعه، محافظهکاران و تندروها. بتی فریدن به دنبال این بود تا جنبش زنان را تبدیل به بخش قابل قبولی از جامعه آن روز کند. او از آنچه که به عنوان مکتب فمینیستی «سیاست ارگاسم ضد مرد» میخواند، فاصله میگرفت. او حتی سالها تلاش کرد تا به طور ضمنی این مساله را القا نماید که گلوریا استاینم، رهبر جوان فمینیستی، با «اف بی آی« و «سی آی ای» در ارتباط است.14 فمینیستهای جوانتر به نسل قدیم بیاعتماد بودند و سازمان ملی زنان را محافظهکار میخواندند که به دور از واقعیت روز گام برمیدارند: «خواستههای سازمان ملی زنان و ساختار آن جوابگوی ما نبود».15
زمانی که این دوگانگیها با بیتوجهی نسبت به انتخاب رهبران رسمی جنبش همراه شد، فضا برای رسانهها آماده شد تا رهبران خود را مطرح کنند. این مساله خشم جنبش را برانگیخت. در همین حال، گروهی از زنان مدعی، خود را به عنوان رهبران جنبش معرفی کردند. این موضوع هم باعث برانگیخته شدن دیگر زنان شد، چرا که آنها معتقد بودند تمامی اعضای جنبش میبایست در یک سطح قرار گیرند.16
با این وجود، زنانی چون گلوریا استاینم و ژرمین گریر توانستند با نوشتهها و تصویر جذابشان، توجه رسانهها را به خود جلب کنند. آنها به عنوان نمونههای خوب و جذاب از زنان فمینیست، در شناساندن فمینیسم به عموم مردم و رسانهها نقش کلیدی ایفا کردند تا این تصور را ایجاد کنند که زنان فمینیست لزوما چهرههای منفی زشت ضد مرد نیستند.17

فضای مدنی
بخش بزرگی از موفقیت جنبش زنان، به تحولات اقتصادی و اجتماعی آن زمان برمیگردد. پس از جنگ جهانی دوم، شکوفایی اقتصاد آمریکا باعث شد تا زنان، مشاغل جدید را در دست بگیرند. در واقع در دهه ۶۰، دو سوم مشاغل جدید در دست زنان قرار گرفت.18 بنابراین، جامعه میبایست پذیرای زنان در محیطهای کاری میشد. در همین حال، با بالا رفتن انتظارات طبقه متوسط، داشتن دو منبع درآمد اجتنابناپذیر بود به طوری که این امر پذیرش زنان در محیطهای کاری را امکانپذیر میکرد.19
اما بسیاری از این زنان در مشاغل کمدرآمد و دفتری گمارده میشدند. آنچه که باعث شد زنان در مشاغل حرفهای در نظر گرفته شوند، دسترسی به داروهای ضد بارداری بود. با ایجاد این تفکر که بدون هیچ وقفه و نگرانی بابت بارداری، زنان میتوانند تحصیلات خود را تمام کرده و وارد بازار کار شوند، در اوایل دهه ۷۰، موج گستردهای از زنان جوان در رشتههای پزشکی، حقوق و تجارت مشغول به تحصیل شدند. در همین زمان، دسترسی به داروهای ضد بارداری، آنچه که به عنوان انقلاب جنسی از آن یاد میشود را امکانپذیر کرد، به طوری که روابط جنسی برای زنان نیز مانند مردان آزاد شد.
رهبران فمینیستی متاثر از جنبش حقوق مدنی نیز بودند، به طوری که در طی آن بسیاری از آنها تجربیات جدیدی را در خصوص سازماندهی مدنی فرا گرفتند. در همین زمان، زنان سیاهپوست نیز نقش کلیدی را در جنبش حقوق مدنی به خصوص از طریق سازمانهای محلی ایفا نمودند، اما این گروه از زنان در پستهای رهبری جایی نداشتند.20 همزمان، جنبش زنان ضد جنگ از طرف گروهی از زنان جوان تندرو به وجود آمد که نه تنها نسبت به جنگ در ویتنام بلکه نسبت به برتری مردان و تصمیمات مردانه در روند جنگ و صلح نیز معترض بودند.21 در دانشگاهها زنان به جنبش دانشجویی چپ پیوستند اما تلاشهایشان برای نهادینه کردن حقوق زنان در جناح چپ جدید، از سوی رهبران دانشجویی که از مردان تشکیل میشدند، با بیاعتنایی روبرو شد. در کنفرانسی با عنوان سیاست جدید، رئیس جلسه خطاب به یکی از فعالان فمینیستی چنین گفت: «آرام باشید، دختر کوچک. ما در اینجا مسائل بسیار مهمتری از حقوق زنان داریم که باید انجام دهیم.»22 در نتیجه چنین برخوردهایی زنان نیز از گروههای موجود فاصله گرفتند تا خود به طور مستقل سازماندهی شوند.
در همین زمان، اف بی آی نیز جنبش زنان را به عنوان: دشمن، گروههای تندرو، خشن و راهی برای مبارزه با ارزشهای آمریکایی تلقی میکرد.23 برای همین صدها زن به عنوان عامل نفوذی در جنبش زنان وارد شدند.24 با اینکه این مساله اعتماد میان فعالان را مخدوش میکرد، باز هم نتوانست در روند اصلی جنبش که همان مبارزه برای حقوق مساوی بود تأثیر بگذارد.25

پیام و مخاطب
جنبش زنان راههای مختلف را برای رسیدن به خواستههای خود استفاده میکرد، که عبارتند از: لابیگری در کنگره برای تغییر قوانین، عمومی کردن مباحثی چون تجاوز و خشونت خانگی از طریق رسانهها و نزدیکی به زنان عادی جامعه جهت گسترش جنبش و افزایش آگاهی نسبت به کارکرد جنبش در زندگی روزمره آنها.
در اوایل فعالیتهای جنبش آزادیخواهانه زنان که بسیار متاثر از جناح چپ جدید بود، فعالان در اعتراضاتشان رویکرد تهاجمی گرفتند. اعتراض علیه تبعیض جنسی در رسانهها از طرق مختلف انجام میشد، از زدن برچسب سکسی در تبلیغات توهینآمیز گرفته تا تحصن در دفتر روزنامهها.26 چنین رویکردی چندان بیتاثیر نبود به طوری که در تظاهرات سال ۱۹۶۸، که بیرون از محل برگزاری مراسم دختر شایسته آمریکا در شهر آتلانتیک برگزار شد، در اعتراض به استفاده ابزاری از زنان، شعار «تو حق انتخاب نداری دختر شایسته آمریکا»، را سر میدادند. با اینکه این واقعه توجه بسیاری از رسانهها را به خود جلب نمود، چندان نتوانست همهگیر باشد. در نتیجه، بسیاری از فعالان تصمیم گرفتند تا به جای توسل به جناح چپ، از زنان عادی در سرتاسر کشور برای رسیدن به اهداف خود بهره جویند.27
گروههایی که مسئول بالا بردن آگاهی مردم بودند، به دستههای کوچک در محلات مختلف تقسیم میشدند و درباره موضوعاتی چون زندگی خانوادگی، آموزش، سکس و کار از دیدگاه خود صحبت میکردند. از آنجا که این زنان داستان زندگی خود را میگفتند، آنها خود را در رابطه تنگاتنگ با جامعه مردسالار میدیدند که نقطه مشترک تمامی زنان بود. بنا به گفته یکی از این زنان: «من خود را بخشی از جامعه بزرگ زنان میبینم. شرایط ما منحصر به فرد نیست، میتوان آن را در ساختار اجتماعی موجود ترسیم نمود».28

در کمپینهای سقط جنین، فعالان زن با قانونگذاران، نشستهایی را برگزار کردند و دلایل خود را در ارتباط با سقط جنین عنوان نمودند؛ «این امر باعث شد تا مساله سقط جنین به طور عمومی مورد بحث قرار گیرد. فعالان تلاش داشتند تا به عموم مردم بفهمانند که بیشتر زنان تجربه سقط جنین داشتهاند. آنها از آنچه که در دلشان بود حرف میزدند.»29 طی این نشستها فعالان تلاش میکردند تا مساله تجاوز را نیز به طور عمومی مورد بحث قرار دهند و جهت پیشبرد چنین رویکردی، گروههای دفاع از زنان و مراکز بحران در خصوص زنان قربانی، ایجاد کردند. همچنین فعالان از روشهای لابیگری در مراکز پلیس و بیمارستانها جهت مراقبت از قربانیان تجاوز جنسی، استفاده میکردند.30 جهت عمومیسازی بحث مربوط به تجاوز در رابطه میان دختران و پسران، راهپیمایی در دانشگاهها در سال ۱۹۸۲، برپا گردید.31
همچنین فعالان زن، فعالیتهای خود را علیه آزار جنسی به عنوان نقض حقوق زنان آغاز کردند؛ سوءاستفاده جنسی از سوی همسران نیز مساله دیگری بود که از سوی مدافعین حقوق زن مورد بحث قرار گرفت. به علاوه خانههای امنی برای حمایت از زنان قربانی خشونت خانگی تأسیس گردید.32 یکی دیگر از مسائل مورد توجه جنبش زنان، ایجاد نظام بهداشت و سلامت زنان بود که نیازهای خاص زنان را مورد توجه قرار دهد. فعالان تلاش نمودند تا آگاهی خود را نسبت به مسائل پزشکی زنانه بالا برند و در همین راستا کلاسهایی را در خانهها، مهد کودکها و کلیساها برگزار کردند. همچنین فعالان توانستند کلینیکهای پزشکی برای زنان راهاندازی و کتاب مرجعی را تحت عنوان بدنهای ما، خودمان، تألیف کنند.33
در عین حال، جنبش زنان مجلات بسیاری در سراسر کشور منتشر میکرد. با اینکه این مجلات به طور عمده برای اعضای جنبش تهیه میشدند، مجله گلوریا استینم که در سال ۱۹۷۱، تأسیس گردیده بود، طیف وسیعی از جامعه را مخاطب قرار داد. این مجله مشکلاتی که زنان عادی با آن روبهرو بودند و داستان زندگی زنان موفق و تلاش فعالان مردمی را منعکس میکرد.34
جنبش زنان از راههای قانونی همچون تشکیل پرونده و طرح شکایت نزد مراجع قضایی نیز مطالبات زنان را دنبال میکرد.35 از جمله مهمترین دستاوردهای جنبش تا اواخر دهه ۷۰، عبارت بودند از: منع تبعیض جنسی در مدارس و دانشگاهها، ورزش و نیز تحصیل اعتبار مالی36؛ منع تبعیض در محیط کاری علیه زنان باردار37؛قانونیکردن سقط جنین38 و پیشگیری از بارداری39، حق طلاق به دلیل عدم ناسازگاری و برابری در تقسیم اموال پس از طلاق.40 این دستاوردها اراده اعضای جنبش را بسیار تقویت کرد. همچنان که یکی از اعضا گفته است: «میدانستم که من بخشی از جنبش تاریخساز خواهم بود، این امر به انسان دید وسیع و واقعی میدهد چرا که شما میدانید چیزهای واقعی از آن ناشی میشود.»41
اعتصاب زنان برای برابری در اوت ۱۹۷۰، موج وسیعی از اعتراضات، راهپیماییها و نشستها، همگی در تقویت روحیه اعضای جنبش بسیار مؤثر بود. اصلاحات قانون اساسی برای حقوق برابر نیز سرانجام از سوی ۳۰ ایالت در اواخر سال ۱۹۷۳، به تصویب رسید اما جنبش نتوانست ۸ تصویب دیگر را تا مهلت قانونی یعنی سال ۱۹۸۲، به دست آورد. اول آنکه گروههای اندکی به نسبت دو به یک این اصلاحات را مورد حمایت قرار میدادند.42 در عمل نیز گروههای بسیاری در مورد نقشهای مردان و زنان، نظرات محافظهکارانه داشتند و مقاومت نسبت به خواستههای زنان با عکسالعملهایی علیه حقوق همجنسگرایان و سقط جنین از سوی جناح راست مسیحی همراه گردید.
به علاوه، جنبش زنان نتوانست از فواید اصلاحات فوق به اندازه کافی سخن گوید. زمانی که این اصلاحات از تصویب کنگره گذشت، بسیاری از نابرابریهای قانونی مورد بحث قرار گرفته بود اما عموم مردم نمیتوانستند نکات مثبت این دسته از اصلاحات را ببینند.43 از طرف دیگر، مخالفان اصلاحات، تبلیغات گستردهای را علیه اصلاحات آغاز کرده بودند. آنها این تغییرات را دسیسهای برای سست کردن پایههای جامعه آمریکا به خصوص خانواده معرفی میکردند و حامیان سقط جنین و حقوق همجنسگرایان را تقبیح میکردند.44 فیلیس اشلافلی، یکی از اصلیترین مخالفینی بود که تبعیض جنسی علیه زنان را به طور کل انکار میکرد و معتقد بود زنان از جایگاه والایی در جامعه آمریکا برخوردارند و این را مدیون سنت مسیحی هستند و اصلاحات قصد نابودی آن را دارد.45 با وجود آنکه اصلاحات با شکست مواجه گردید، تلاش برای حقوق زنان همچنان ادامه داشت و تاثیر خود را بر جامعه آمریکا گذاشت.
فعالیتهای فراگستر
به دلیل ماهیت خاص جنبش زنان که اعضای آن پیشتر در دیگر جنبشها حضور داشتند، امکان برقراری ارتباط با دیگر جنبشها وجود داشت. بسیاری از اعضای جنبش فمینیستی به دیگر نقاط جهان سفر میکردند، به طور مثال آنها به ویتنام سفر میکردند تا با زنان ویتنامی که مخالف جنگ بودند ملاقات کنند و همبستگی میان زنان، ایجاد نمایند.46 در همین حال فمینیستهای فعال در زمینه حقوق کار، گروههای محلی جهت سازماندهی کارگران زن، بهبود شرایط کار و مبارزه برای حقوق برابر شغلی ایجاد کردند.47 فمینیستهای سیاهپوست، مسائلی چون مراقبت از فرزندان، سرکوب پلیس، رفاه اجتماعی و مراقبت پزشکی را مطرح میکردند و سازمان ملی فمینیستی سیاهان را در سال ۱۹۷۳، تأسیس کردند.48