Search

English

دیگری‌نامه، اپیزود بیست‌وچهارم: کوش پیل‌دندان

چو ضحاک دست اندر آورد و خورد / شگفت آمدش زان هشیوار مرد

بدو گفت بنگر که از آرزوی / چه خواهی بگو با من ای نیک‌خوی

خورشگر بدو گفت کای پادشا / همیشه بزی شاد و فرمانروا

مرا دل سراسر پر از مهر تو است / همه توشه جانم از چهر تو است

یکی حاجتستم به نزدیک شاه / و گرچه مرا نیست این پایگاه

که فرمان دهد تا سر کتف اوی / ببوسم بدو بر نهم چشم و روی

چو ضحاک بشنید گفتار اوی / نهانی ندانست بازار اوی

بدو گفت دارم من این کام تو / بلندی بگیرد از این، نام تو

بفرمود تا دیو، چون جفت او / همی بوسه داد از بر سفت او

ببوسید و شد بر زمین ناپدید / کس اندر جهان این شگفتی ندید

دو مار سیه از دو کتفش برست / عمی گشت و از هر سویی چاره جست

سرانجام ببرید هر دو ز کتف / سزد گر بمانی بدین در شگفت

چو شاخ درخت آن دو مار سیاه / برآمد دگر باره از کتف شاه

پزشکان فرزانه گرد آمدند / همه یک به یک داستان‌ها زدند

ز هرگونه نیرنگ‌ها ساختند / مر آن درد را چاره نشناختند

به سان پزشکی پس ابلیس تفت / به فرزانگی نزد ضحاک رفت

بدو گفت کاین بودنی کار بود / بمان تا چه گردد نباید درود

خورش‌ ساز و آرامشان ده به خورد / نباید جز این چاره‌ای نیز کرد

به جز مغز مردم مده‌شان خورش / مگر خود بمیرند از این پرورش

نگر تا که ابلیس از این گفت‌وگوی / چه کرد و چه خواست اندر این جست‌وجوی

آنچه شنیدید بخش مشهوری از شاهنامه‌ فردوسی بود که در آن ماجرای فریب خوردن ضحاک از ابلیس گزارش می‌شود؛ ابلیس یک بار در صورت یک آشپز ماهر، و بار دیگر به صورت یک پزشک درمی‌آید و ضحاک را با بوسه‌های جادویی خود مبتلا به دو مار سیاه، بر دوش می‌کند و به‌عنوان پزشک هم تجویز می‌کند که از مغز سر دو جوان، شبانه‌روز به این مارها خوراک داده شود. چنانکه در اپیزود قبل شنیدید، یکی از شیوه‌های برساختن یک ضدقهرمان در داستان‌های کهن ایرانی، اشاره به ماهیت نامتعارف جسم و روان این ضدقهرمان است. ضحاک انسان است اما به‌علت تبهکاری‌های متعدد که با فریب همین ابلیس و قتل پدر آغاز می‌شود ماهیتی دگرگون می‌یابد و به هیولایی تبدیل می‌شود که حتی ظاهرش به باطن پلیدش گواهی می‌دهد. 

در منظومه‌ای که حدود یک قرن بعد از شاهنامه‌ فردوسی سروده شد، ضدقهرمان دیگری خلق می‌شود به نام کوش پیل‌دندان که مختصری درباره‌ آن در اپیزود قبل شنیدید. از جمله اینکه کوش پیل‌دندان هم ظاهری غیرمتعارف داشت: دندان‌های نیش بزرگ، موهای سرخ و چهره‌ای زشت. سراینده‌ این منظومه ایرانشاه‌ بن ابی‌الخیر به احتمال قریب به یقین برمبنای داستانی متعلق به دوره‌ ساسانی، دست به سرایش منظومه‌ کوش پیل‌دندان زد و نمونه‌ای دیگر فراهم آورد از شیوه‌ای که ذهنیت ایرانی یک دیگری اهریمنی می‌سازد. در این برنامه اطلاعات بیشتری درباره‌ داستان کوش پیل‌دندان به موازات داستان ضحاک فراهم می‌آوریم و این دو ضدقهرمان داستان‌های ایرانی را با هم مقایسه خواهیم کرد.   

شادروان سعیدی سیرجانی که خود از قربانیان اولین قتل‌های دگراندیشان پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بود، اثری دارد به نام ضحاک ماردوش. سعیدی سیرجانی به سبک خود داستان جمشید و برآمدن ضحاک را روایت می‌کند. شاید مهم‌ترین مشخصه‌ رویکرد سعیدی سیرجانی توجه به اختلاف طبقاتی‌ست که مطابق با شاهنامه‌ فردوسی از دوران شاهنشاهی جمشید آغاز شد. سعیدی سیرجانی با این همه معتقد است که تلاش برای انطباق شخصیت‌های این داستان با چهره‌های تاریخی مشخص تلاش نادرستی‌ست. این داستان مانند اغلب داستان‌های بزرگ دیگر، محصول انباشت تجربه‌ نسل‌های مختلف مردم در طول تاریخ است و نه بازتاب یک دوران تاریخی بخصوص که بتوانیم آن را جست‌وجو کرده و بیابیم. سعیدی سیرجانی می‌نویسد: 

«در داستان ضحاک خواننده‌ اشارت‌شناس اهل تامل با دو عامل قوی سر و کار دارد: یکی ذهن افسانه‌ساز هوشمندان روزگاران کهن و دیگری طبع نکته‌پرداز فردوسی. افسانه‌ ضحاک به صورت موجود محصول تجارب مردمی‌ست که هزاران سال پیش از ما، گرفتار پنجه‌ شاه ستمگر خونخواری بوده‌اند و داستان روزگار سیاه سلطه‌ او را سینه‎به‌سینه منتقل کرده‌اند و در هر انتقالی به اقتضای زمانه، شاخ و برگی بر آن افزوده‌اند و این افسانه‌ سرگرم‌کننده به تدریج مایه‌ عقده‌گشایی و امیدواری نسل‌های بعدی شده است که «پایان شب سیه سپید است» و فرزندان و نوادگان آن اجداد که به نوبه‌ خود در پنجه‌ ظلمی گرفتار آمده‌اند برای تهییج کاوه‌ای و فریدونی به چاره‌جویی برخاسته‌اند و از افسانه‌ای دیرینه برای انعکاس تباهی روزگارشان مدد گرفته‌اند. شاهنامه بخصوص فصول اساطیری‌اش قصه‌ حسین کرد و امیرارسلان نیست که به قصد سرگرمی و انصراف خاطری یا کوتاه‌کردن شبی بخوانیم و بگذریم. داستان‌های اساطیری جوهر فرهنگ و معارف ملی‌ست و فشرده‌ تجارب هزاران ساله‌ قومی. هر شاخ و برگی از روایات اسطوره‌ای حاصل تجربه‌های تلخ و شیرین گذشتگان است که لعاب افسانه‌ای بر آن کشیده و در دارالشفای حکمت برای نسل‌ای آینده باقی گذاشته‌اند. روایات اسطوره‌ای از مقوله‌ اشعار کنایی و به قول فرنگی‌ها سمبولیک است و نیازمند گزارشی روشنگر و به قول اهل اصطلاح، تفسیر.»

در اپیزود «خنک آنکه دل شاد دارد به نوش»، به خاطر می‌آورید که یادآور شدیم جمشید رمزی از خورشید است و دونیم‌شدن او به دست ضحاک، رمزی از غروب خورشید در افق دوردست که هر روزه، اگر آسمان و ابرهایش اجازه دهند، مشاهده می‌شود. مصرع «پایان شب سیه سپید است» که به مثلی مشهور در زبان فارسی تبدیل شده، البته به برآمدن ضحاک به شاهنشاهی ایران‌زمین دلالت نمی‌کند. برآمدن ضحاک، در حقیقت رمزی از تاریکی مطلق، یا فرارسیدن شب است. با این حال، بی‌هیچ تردیدی می‌توان دلالت‌های سیاسی از این تصاویر اسطوره‌ای بیرون کشید و پایان حکومت ظلم را از آن استنباط کرد. به اعتقاد سعیدی سیرجانی:

«فریدون و ضحاک و کاوه‌ اساطیری افراد حقیقی مشخص نیستند که برای کشف هویت و تاریخ تولد و مولد و مدفنشان سینه‌ تاریخ را بشکافیم. اینان هر یک مظهر گروهی از مردمند که هر جزء وجودشان – وجود ذهنی و افسانه‌ایشان – از خصوصیات نسلی و طبقه‌ای مایه گرفته است. زبان اسطوره، زبان کنایه و رمز و اشارت است و ربطی به تحقیقات تاریخی و باستان‌شناسی ندارد. زبان حال و روزگار ملتی کهنسال است که بار خوب و بد نسل‌های گذشته را به حکم قانون جابرانه‌ وراثت بر دوش دارد و تحولات زمانه و پیشرفت‌های علمی نمی‌تواند به سرعت و سهولت حتی از سنگینی این کوله‌بار بکاهد تا چه رسد به محو کردن و برداشتنش.»

سعیدی سیرجانی با تحلیل ابیات فردوسی به این نتیجه می‌رسد که بنیان چهارطبقه‌ اقتصادی را جمشید نهاد و آن عده از مردم که در این طبقات نمی‌گنجیدند به کوه‌ها و دشت‌ها فرار کردند. آن‌ها به تعبیر و تفسیر سعیدی سیرجانی می‌بایست مردم اهل «دیدن و اندیشیدن» بوده باشند و بنابراین منتقدان بالقوه یا بالفعل نظام اجتماعی- سیاسی که حضورشان تخت فرمانروا را با خطر مواجه می‌کرد. به اعتقاد او، از دست رفتن فره ایزدی چنانکه در اصل داستان آمده است، اشاره‌ایست به خودکامگی جمشید و گسترده‌شدن اعتراضات مردمی. برداشت سیاسی و روشنفکرانه‌ شادروان سعیدی سیرجانی را به‌ویژه در این جملات خلاصه می‌یابید: 

«در هر جامعه‌ای، اگرچه از رفاه و نعمت بهشت برین [برخوردار] و در حکومت هر فردی، گرچه از کروبیان عالم بالا، اگر تازیانه‌ انتقادی، اگرچه [حتی] مغرضانه و نابجا، نباشد، کار به خودکامگی می‌کشد و نخستین قربانی شخص فرمانروا خواهد بود.»

در حقیقت، مطابق با شاهنامه‌ فردوسی، جمشید هم به نوبه‌ خود مانند ضحاک که پس از او بر تخت نشست، گرفتار زبان چاپلوسان درباری و گزافه‌گویی‌های آن‌ها می‌شود و در دام فرصت‌طلبان می‌افتد. ابیات فردوسی به خوبی به چنین تعبیر و تفسیری راه می‌دهد؛ بشنوید که چگونه جمشید گویا به نوعی کیش شخصیت می‌گراید و خود را در مرکز جهان تصور می‌کند: 

یکایک به تخت مهی بنگرید / به گیتی جز از خویشتن را ندید

ز کشی سر شاه یزدان‌شناس  / ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس

گرانمایگان را ز لشکر بخواند / چه مایه سخن پیش ایشان براند

چنین گفت با سالخورده مهان  ‌/ که «جز خویشتن را ندانم جهان

هنر در جهان از من آمد پدید  / چو من نامور تخت شاهی ندید

جهان را به خوبی من آراستم  / چنان است گیتی کجا خواستم

خور و خواب و آرامتان از من است / همان پوشش و کامتان از من است

بزرگی و دیهیم شاهی مراست  / که گوید که جز من کسی پادشاست»

همه موبدان سرفکنده نگون     / چرا کس نیارست گفتن، نه چون

چو این گفته شد، فر یزدان ازو  / بگشت و جهان شد پر از گفت‌وگو

هنر چون بپیوست با کردگار    / شکست اندر آورد و برگشت کار

چه گفت آن سخنگوی با ترس و هوش/ که خسرو شدی بندگی را بکوش

به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس / به دلش اندر آید ز هر سو هراس

به جمشید بر تیره‌گون گشت روز  / همی کاست آن فر گیتی‌فروز

داستان جمشید که در بخش اساطیری شاهنامه آمده است آن‌چنان از اشارت مشخص و معین تاریخی و باستان‌شناختی دور و با زبان رمز و کنایه آمیخته است که کمتر کسی فکر می‌کند می‌تواند در گذشته‌های خیلی دور نیاکان هند و اروپایی ما، جمشید واقعی را پیدا کند. همان‌طور که سعیدی سیرجانی می‌گوید، داستان جمشید داستان شاهنشاهی‌ست که به خودکامگی گرایید و خود را مرکز جهان محسوب کرد. این می‌تواند شرح حال هر فرمانروایی حتی در دوران معاصر باشد. داستان کوش پیل‌دندان البته بر اساس برخی قرائن و شواهد، به پادشاهانی اشاره دارد که در شرق ایران حکومت داشتند و کوشانیان نامیده می‌شدند. مجسمه‌های متعددی که از پادشاهان کوشان وجود داشت و بسیاری از آن‌ها در جنگ داخلی افغانستان پس از خروج نیروهای شوروی از دست رفت، دلالت بر وجود نوعی کیش شخصیت در پادشاهان کوشانی می‌کند. در کوش‌نامه‌ ایرانشاه، داستان با مواجهه‌ اسکندر مقدونی با مجسمه‌ بزرگ کوش پیل‌دندان آغاز می‌شود و این خود نشانه‌ایست دال بر اینکه ساخت پیکره‌ پادشاه در میان کوشانیان، نوعی سنت آیینی و برای پرستش پادشاه بوده است. ساقی گازرانی، نویسنده‌ کتاب کوش پیل‌دندان، پس از آنکه توضیح می‌دهد اغلب منابعی که در دسترس ایرانشاه برای سرودن کوش پیل‌دندان بوده، از میان رفته‌اند، می‌نویسد: 

«خوشبختانه، کوش‌نامه، یعنی روایت مفصل ماجراهای کوش پیل‌دندان، در عصر سلجوقی احیا شد. ایرانشاه‌ بن ابی‌الخیر، شاعر دربار، تقریبا یک قرن پس از آنکه فردوسی شاهنامه را به پایان برده بود، داستان کوش را بر اساس منبعی کهن و منثور به نظم درآورد. بخش عمده‌ روایت کوش‌نامه حول محور ماجراهای شخصیت اصلی آن، یعنی کوش پیل‌دندان می‌چرخد که بنیان‌گذار کوشان‌شهر و برادرزاده‌ ضحاک بود و پدرش به فرمانروایی چین و دیگر سرزمین‌های شرقی منصوب شده بود. اگر به‌خاطر تنها نسخه‌ خطی به جای‌مانده از داستان کوش پیل‌دندان نبود، این داستان نیز به همان سرنوشتی دچار می‌شد که بسیاری از داستان‌های سنت شاهنامه‌نگاری که راه به شاهنامه‌ فردوسی نبردند به آن دچار شدند. داستان کوش پیل‌دندان نیز مانند بسیاری از داستان‌های فردوسی و مجموعه‌ داستان‌های رستم سیستانی، کارکرد مورد نظر خود را از دست داده بود که همانا مشروعیت‌بخشیدن به برخی شخصیت‌ها و بازیگران سیاسی یا مشروعیت‌زدایی از آن‌ها بود. ضدقهرمان کوش‌نامه در مقطعی از زمان آفریده شده بود تا نماینده‌ پادشاهان سلسله‌ کوشانی باشد. این داستان به دورانی تعلق داشت که کوشانیان رقیب ساسانیان بودند. حال آنکه وقتی داستان به زبان فارسی نو به نظم کشیده شد، یعنی قرن‌ها پس از سقوط شاهنشاهی ساسانی، شخصیت اصلی آن، کوش پیل‌دندان، دیگر مدت‌ها بود اهمیت خود را در مقام یک رقیب سیاسی از دست داده بود.»

از آنجا که اطلاعات تاریخی و باستان‌شناختی از سلسله‌ کوشانیان و دین یا ادیانی که در آن قلمرو جریان داشتند بسیار کم است، گازرانی بر مبنای کوش‌نامه‌ ایرانشاه و منابع تاریخی و قابل اتکا موجود، محتواهای واقع‌نمایانه یا رئالیستی داستان کوش پیل‌دندان را می‌سنجد و شکی ندارد که این داستان یک سلسله‌ پادشاهی واقعی‌ست که رقیب ساسانیان بودند و در سرحدات شرقی ایران عصر ساسانی حکومت می‌کردند. اما مانند هر داستان دیگری که در مجموعه‌ افسانه‌های ملی جای گرفته است، عناصری از زندگی واقعی مردم را در پهنه‌ تاریخ می‌گیرد و در قالب‌های روایت‌شناختی قرار می‌دهد. اینکه داستان‌های کهن به‌ویژه آن‌ها که در بخش اساطیری ادبیات ملل تدوین شده است، قرار نیست به‌عنوان نوعی تاریخ‌نگاری درک شود، مورد توجه نورتروپ فرای (Northrop Frye) – پژوهشگر کتاب مقدس – هم قرار گرفته است. فرای در رمز کل: ادبیات و کتاب مقدس می‌نویسد: 

«آن اصل کلی که در اینجا در کار است این است که اگر در کتاب مقدس چیزی هست که به لحاظ تاریخی درست است، برای این نیامده است که به لحاظ تاریخی درست باشد بلکه به دلایل دیگری آمده است… و همان‌گونه که کتب تاریخی عهد عتیق، تاریخ نیست، انجیل‌ها هم شرح حال نیست. نویسندگان انجیل‌ها پروای آن نوع اسناد را ندارند که شرح‌حال‌نویس را به کار می‌آید؛ [مثلا] گفته‌های مسافران بی‌غرض و نظیر آن. پروایشان جز این نیست که وقایع را در شرح خودشان درباره‌ عیسی با آن چیزی مقایسه کنند که عهد عتیق طبق قرائت آن‌ها، گفته است بر سر مسیحا می‌آید.» 

مقصود از عهد عتیق، بخش بزرگ‌تر کتاب مقدس است که باور به تقدس آن‌ها میان یهودیان و مسیحیان مشترک است. کتب تاریخی عهد عتیق، مانند کتاب پادشاهان و یا تواریخ ایام، شبیه به نوعی وقایع‌نگاری از کردارهای پادشاهان بزرگ در عصر انبیا است. با این حال، به اعتقاد فرای، حتی این بخش‌های عهد عتیق، و حتی انجیل‌های چهارگانه که از شخصی واقعی به نام عیسای ناصری حرف می‌زنند، به مقصود اینکه نوعی تاریخ‌نگاری باشند نگاشته نشده‌اند. از جمله به این دلیل واضح که هیچ کدام از روش‌های شرح حال‌نویسی یا تاریخ‌نگاری در تالیف و تدوین آن‌ها مراعات نشده است. در حقیقت، تا آنجا که به نویسندگان انجیل‌ها مربوط است، آن‌ها تلاش داشته‌اند داستان مردی به نام عیسای ناصری را طوری روایت کنند که مطابق با سنت داستان‌های عبرانی، عیسای ناصری همان ماشیح، یا مسیح موعود عهد عتیق باشد. در اپیزودهای قبل که بارها و بارها قصه‌های انجیل‌های چهارگانه را روایت کردیم، شنیدید که چطور هر گفته‌ای از عیسی و یا حتی موقعیت‌هایی که عیسی با آن مواجه می‌شود، به‌عنوان تحقق یکی از پیش‌گویی‌های انبیا قدیم راجع به ظهور ماشیح در آخرزمان جلوه داده می‌شود. آن‌ها در واقع، سرگذشت یک اصلاح‌گر دینی را طوری روایت کرده‌اند که در قالب‌های از پیش موجود روایی بگنجد و نه برعکس. به همین ترتیب، داستان کوش پیل‌دندان هم طوری روایت شده است که در قالب‌های قصه‌گویی ایرانی و از جمله شگردهای برساختن قهرمان و ضدقهرمان در این سنت سازگار باشد. بنابراین در حالی که کوشانیان قطعا خاندانی اشرافی بوده‌اند که زمانی در ناحیه‌ افغانستان و بلوچستان شرقی حکومت داشته‌اند، باید در نظر گرفت که کوش‌نامه، یک اثر تاریخ‌نگارانه نیست.  

شگردهایی که ایرانشاه با کمک آن‌ها داستان پیچیده و چندلایه‌ کوش پیل‌دندان را روایت می‌کند، مورد پژوهش مفصل ساقی گازرانی قرار گرفته است. یکی از این شگردها که به واقع‌نمایی داستان کمک می‌کرد، استفاده از شخصیت اسکندر است؛ همه می‌دانستند که اسکندر فاتحی‌ست که به شرق حمله آورد و سرزمین‌های بسیاری را دید. بنابراین شخصیت اسکندر مقدونی خود یک قالب روایی فراهم می‌کند. می‌توان از چشم این اسکندر، بسیاری چیزها را روایت کرد. مثلا داستان پادشاهان کهنی که از میان رفته‌اند و از آن‌ها فقط مجسمه‌ای یا نبشته‌ای بجا مانده است. گازرانی در تلاش برای ارائه‌ یک چکیده از کوش‌نامه می‌نویسد:‌

«در این کتاب می‌خوانیم که اسکندر وارد قصری می‌شود که در آن مجسمه‌ای از کوش پیل‌دندان، شاه چین را می‌یابد؛ همراه با لوحی که کوش برای اسکندر بجاگذاشته بود. ‌همچنان که از این بن‌مایه انتظار می‌رود کوش در این لوح، شرحی از فتوحات، قدرت و توانمندی و دستاوردهای خود آورده و در آخر نیز به این پرداخته که چگونه تسلیم مرگ، سرنوشت محتوم همه‌ ابنای بشر شده است. خواندن لوح کنجکاوی اسکندر را برمی‌انگیزد و او مشتاق می‌شود که داستان کوش را بشنود. سرانجام سیر حوادث اسکندر را با مرد فرزانه‌ای به نام مهانش روبه‌رو می‌کند که جنگ‌های میان چین و هند در دوران سلطنت ضحاک را به اجمال برای او نقل می کند. می‌گوید که پس از آنکه شاه چین که پیش‌تر به نوادگان جمشید پناه داده بود، در میدان جنگ کشته می‌شود، ضحاک، برادرش کوش را به آنجا می‌فرستد تا بر تخت سلطنت چین تکیه زند. مجسمه‌ای که اسکندر دیده بود مجسمه‌ پسر این کوش، یعنی کوش پیل‌دندان بود. سپس مهانش کتابی را که داستان کوش پیل‌دندان در آن آمده بود به اسکندر می‌دهد و خود اندک زمانی پس از آن از دنیا می‌رود. با رسیدن این کتاب به دست اسکندر است که داستان اصلی آغاز می‌شود… ضحاک برادرش کوش را برای تصاحب تاج‌وتخت چین که بدون شاه مانده بود به آنجا می‌فرستد. کوش پدر، پسری به نام کوش پیل‌دندان دارد که شخصیت اصلی داستان است. در بخش نخست روایت، اطلاعاتی درباره‌ جنگ‌های کوش پیل‌دندان با آبتین، پدر فریدون و سپس خود فریدون در شرق چین، ماچین، کابل و کوشان‌شهر و بعدتر در ناحیه‌ دریای کاسپین به خواننده داده می‌شود… بخش نخست با شکست خوردن کوش پیل‌دندان از فریدون و به بندکشیده‌شدنش در کوه دماوند در کنار عمویش، ضحاک، به پایان می‌رسد. پیداست که این می‌توانست پایان مناسبی برای داستان باشد اما در کمال تعجب می‌بینیم که در بخش بعد، کوش پیل‌دندان آزاد می‌شود و به دربار فریدون می‌پیوندند و همراه با ایرانیان در جنگ‌هایی که در سرزمین‌های غربی در جریان است شرکت می‌کند. اما سرانجام بر فریدون می‌شورد و اعلام استقلال می‌کند. برای بازگرداندنش به دربار ایران و بیرون راندن او از کشور غربی‌اش، تلاشی فراوان همراه با نیروی انسانی بسیار به کار گرفته می‌شود تا سرانجام در اواخر سلطنت شاه بعدی ایران، منوچهر، او را شکست می‌دهند. کوش پیل‌دندان به سوی شرق می‌گریزد و در آنجا با مردی فرزانه آشنا می‌شود که با تعلیم کوش پیل‌دندان در تحول او نقشی اساسی بازی می‌کند؛ این سالخورده‌مرد فرزانه، او را به ریاضت و تزکیه‌ نفس وامی‌دارد و سرانجام با کشیدن دندان‌های فیل‌وارش، ظاهرا او را هم – با جراحی – تغییر می‌دهد.» 

از آنجا که کوشانیان در ابتدا رقیب سیاسی بودند، و بعد آنکه شکست می‌خورند، به یک دولت دست‌نشانده اما هم‌پیمان با ساسانیان تبدیل می‌شوند، سرگذشت کوش پیل‌دندان به‌عنوان شاخص‌ترین چهره و نماد آن سلسله هم فرازونشیب بسیار دارد. کوش پیل‌دندان در واقع یک دیگری اهریمنی‌ست و علاوه بر ظاهر عجیب و نامتعارفش، با ضحاک هم نسبت فامیلی دارد. بنابراین حکومت او و خاندانش هم مانند حکومت ضحاک، چیزی جز عصر ظلمت نیست. اما از ایرانیان دو بار شکست می‌خورد؛ یک بار به دست فریدون که او را همراه با عمویش در کوه دماوند زندانی می‌کند و بار دوم به دست منوچهر. این بار دوم است که به تعبیر امروزی فارسی‌زبانان، شاخ او، یا بهتر بگوییم، دندان‌های نیش بزرگش می‌شکند و به یک آدم بهنجار مبدل می‌شود. گازرانی نتیجه می‌گیرد: «اگر کوش پیل‌دندان را نماینده‌ همه‌ پادشاهان کوشان بگیریم، منطقی به نظر می‌رسد که چهره‌ شریرانه‌ای را که وقتی در نقش دشمن بود از او ساخته بودند، بعد از اینکه متحد آنان شد، ترمیم کنند. این دقیقا اتفاقی‌ست که در کوش‌نامه می‌افتد.» 

در اپیزود قبل گفتیم که چون مانند اغلب داستان‌های کهن، وجه جدلی روایت بر وجوه دیگرش، از جمله واقع‌نمایی‌اش، غلبه دارد، بنابراین داستان سلسله‌ کوشانیان و چهره‌های شاخص آن‌ها مانند کوش پیل‌دندان، به دوران پیشدادیان، یعنی دوران ضحاک و فریدون عقب برده می‌شود و در این قاب اساطیری، کاراکترهایی برای نقل روایت به کار گرفته می‌شوند که در دوره‌ پیشدادیان نام آن‌ها برده می‌شده است. به‌عنوان نمونه، نستوه پهلوان که در شاهنامه‌ فردوسی یک پهلوان گمنام در دربار فریدون است، اولین مامور برای سرکوب کوش پیل‌دندان از ناحیه‌ فریدون است. اما در حالی که نام‌های جغرافیایی در شاهنامه، مانند چین، ماوراءالنهر، مازندران و مانند آن، نام‌های جغرافیایی واقعی نیستند، برخی اشارات به کوش پیل‌دندان و ماجراهایش، یادآور اولین پادشاهان واقعی سلسله‌ کوشانی‌ست. مثلا نام کابل به‌عنوان نخستین مرکز قدرت آن‌ها می‌آید؛ گازرانی می‌نویسد: 

«در کوش‌نامه نیز، در واقع محل وقوع نخستین جنگ‌ها پس از به قدرت رسیدن کوش پدر همان کابل است نه چین. نام کابل منحصرا در همین بخش از داستان آمده که مربوط به آغاز حکومت خودمختار کوش پدر در منطقه است. جنگ‌های میان آبتین و کوش پدر، در مناطق کوهستانی دره‌ کابل روی می‌دهد. در نتیجه‌ این نبردها، آبتین ناچار به عقب‌نشینی می‌شود و به ماچین اول و سپس ماچین دوم می‌گریزد. آمدن نام کابل عجیب می‌نمود تا آنجا که گمان می‌رفت اشتباهی بوده است که کاتب در تحریر متن مرتکب شده است. اما باید گفت که اشتباهی در کار نبوده است. این یکی از جای‌نام‌هایی که تصادفا از اصلاحات متعدد متن جان سالم به در برده و محفوظ مانده است. آنچه در این بخش از کو‌ش‌نامه مشاهده می‌کنیم بازتابی از روند تاریخ کوشانیان است: نخستین مرکز قدرت آنان کابل بوده است و در روایت هم می‌بینیم که در واقع از کابل به عنوان نخستین مقر قدرت کوش یاد شده است.» 

یکی دیگر از عناصر واقع‌نمای داستان کوش پیل‌دندان این است که سرزمینی پر از جواهرات و معادن سنگ‌های قیمتی پیدا می‌کند که به تفسیر گازرانی، معادن ارزشمند مناطق بلخ و بدخشان در افغانستان امروزی‌ست. گازرانی می‌نویسد:

«در کوش‌نامه، علاوه بر ارجاعات به کابل و باکتریا، مدرک بسیار قانع‌کننده‌ دیگری نیز وجود دارد که به اثبات ارتباط میان ضدقهرمان داستان با سلسله‌ کوشانیان کمک می‌کند و آن نسبت دادن بنای شهری به نام کوشان به کوش پیل‌دندان است. کوش پیل‌دندان، پس از آنکه از ماجراهایش در ماوراءالنهر بازمی‌گردد، از وجود مکانی شگفت‌آور با خبر می‌شود؛ جایی که گویی بهشتی بر روی زمین است: کوش از رودخانه‌ای عبور می‌کند و وارد ناحیه‌ای کوهستانی، آکنده از معادن طلا و فیروزه می‌شود و در آنجا شهر خود را بنا می‌نهد. در همین شهر است که فرمان می‌دهد مجسمه‌ای از وی بسازند. تندیسی که مورد پرستش ساکنان شهر کوشان قرار می‌گیرد… گذشته از نام، توصیف کوشان‌شهر نیز اهمیت دارد. به‌ویژه آنکه در این توصیف به فراوانی معادن طلا و فیروزه در پیرامون شهر اشاره می‌شود. شمال افغانستان، به‌ویژه نواحی بلخ و بدخشان، به داشتن معادن فراوان شهرت دارد.»

کلان‌روایتی به نام جمشید در سنت و فرهنگ ایرانی، همان‌طور که سعیدی سیرجانی می‌گوید هشداری نسبت به برآمدن خودکامگی و نوعی کیش شخصیت است؛ چنین هشداری از پیش وجود داشته است و به‌همین‌علت است که در تمامی تاریخ دراز ایرانیان، هیچ شاهنشاهی وجود نداشته که رسما ادعای خدایی کند. برابر دانستن جایگاه و پایگاه فرمانروا با خدا، در اغلب داستان‌های تمدن‌های کهن‌تر خاورمیانه، از جمله در مصر سابقه داشته و شواهد تاریخی و باستان‌شناختی آن را تایید می‌کند. اما در ایران که نسبت به تمدن مصر و بابل و ایلام، جوان‌تر بود، هرگز چنین چیزی پذیرفته نبود که پادشاهی خود را با خداوند برابر بداند یا خود را تجسمی از الوهیت وانمود کند. افسانه‌ جمشید که خود را در مرکز جهان دید و فره ایزدی او را ترک کرد، هم بازتاب بدبینی ریشه‌دار ایرانیان نسبت به چنین شاهانی‌ست و هم خود عاملی فرهنگی برای جلوگیری از برآمدن چنین شاهانی. 

اما در همین سلسله‌ کوشانیان است که شواهدی دال بر وجود واقعی کیش شاه‌پرستی پیدا کرده‌اند؛ یعنی اینکه نوعی کیش شخصیت در سنت شاهان کوشانی وجود داشته است که موجب می‌شده که پرستشگاه‌هایی حاوی مجسمه‌های شاهان بنا کنند. می‌توان این‌طور استنباط کرد که تدارک‌کنندگان داستان کوش پیل‌دندان در دوره‌ ساسانی که انگیزه‌های سیاسی کافی برای نکوهش شاهان کوشانی داشتند، اینجا برای قانع کردن مخاطبان خود دستاویز ساده‌ای پیدا کرده بودند: پادشاهان کوشانی خود را همپایه‌ خدا بازمی‌نمودند؛ چیزی که از نظر مخاطب ایرانی، خطایی یادآور خطای جمشید، و به هر حال ناپذیرفتنی می‌بود.  

این اپیزود را با نقلی از پژوهش ساقی گازرانی در همین ارتباط به پایان می‌بریم و شما را دعوت می‌کنیم که برای پی‌گیری داستان کوش پیل‌دندان و نکات ارزشمندی که از آن می‌توان بیرون کشید، ما را در اپیزود بعدی دنبال کنید. گازرانی در پژوهش پیش‌گفته، زیر عنوان «پرستشگاه‌های کوشانی» می‌نویسد: 

«اعتقاد به پرستش شمایل شاه چنان که در مورد کوش پیل‌دندان می‌بینیم برای کسی که با مضامین مهم تاریخ کوشان آشنایی دارد، باید بسیار جالب باشد… اشاره‌ کوش‌نامه به مجسمه‌ کوش که به منظور پرستش در ساختمانی زیبا و باشکوه قرار گرفته است، چه ارتباطی با واقعیت‌های تاریخ کوشانیان دارد؟ واقعیت این است که میان این شعر و آنچه به صورت کشفیات باستان‌شناختی داریم، از جمله سازه‌هایی که مجسمه‌های پادشاهان کوشان در آن‌ها جای‌داشته‌اند، تناظر و تشابه وجود دارد. ماهیت این سازه‌ها که به پرستشگاه‌های کوشانی شهرت دارند مانند هر چیز دیگری که به تاریخ کوشانیان مربوط است، محل بحث و مجادله بوده و پیچیده است. تاکنون سه نمونه از چنین ساختمان‌هایی کشف شده است: دو سازه‌ رباطک و سرخ‌کتل در افغانستان، و مات نزدیک متورا در هند. این سازه‌ها مکان‌هایی بودند که شبیه پادشاهان و خدایان را در آن‌ها نگاه می‌داشتند. این سازه‌ها در کتیبه‌های یافت‌شده در سازه‌های رباطک و سرخ‌کتل خانه‌ خدایان نامیده شده‌اند؛ پرستشگاه مات نیز همین نام را در زبان سانسکریت یعنی «دواکولا» (Devakula) بر خود دارد… ایده‌ وجود یک کیش شخصیت دودمانی مختص پرستش آیینی پادشاهان کوشانی به چالش کشیده شده، اما رد نشده است. علت هم این است که الوهیت شاهان کوشان که تجلی آن را در این پرستشگاه‌ها می‌توان دید، با لقب‌هایی همچون دوا پوترا (devaputra)، دوا مانوسا (devamanusa)، بگو (bago) و بگا پورو (bagapouro) برجسته‌تر می‌شود. به رغم مخالفت‌‌ها با ایده‌ الوهیت پادشاهان کوشانی، نمی‌توان به کلی انکار کرد که این پرستشگاه‌ها مکان‌هایی مختص پرستش پادشاهان کوشانی بوده‌اند. به‌ویژه به علت وجود لقب‌هایی همچون «پسر خدا» که به شاهان کوشانی نسبت داده شده است. هیچ لقبی از این دست را نمی‌توان در سپهر اندیشه‌ هندی یا ایرانی پیدا کرد.» 

در اپیزود بعد خواهید دید که نه فقط ایرانیان عصر ساسانی، بلکه مسیحیانی که به نواحی شرق ایران رسیده بودند، با دیدن صحنه‌هایی که آن‌ها را یاد پرستش خدایان هلنی و رومی می‌انداخت، نمی‌توانستند چیزی جز یک «دیگری اهریمنی» از کوشانیان بسازند. 

تاریخ

برچسب‌ها

ویدئوهای بیشتر ...