روحالله خمینی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بازداشت شد؛ در پی مخالفتهای شورشی او با انقلاب سفید محمدرضا شاه پهلوی. آن مجموعه اصلاحات اقتصادی-اجتماعی، حاصل تحقیق و همکاری جمعی از مقامات و متخصصان روز بود. پادشاه، نخست، در تاریخ ۲۱ دی ۱۳۴۱، آن را به شکل پیشنهاد، برای پذیرش یا رد، به کنگرهی کشاورزان و رسانهها داد تا به سمع و نظرسنجی مردم هم برسد. سپس، آن اصلاحات، ۶ بهمن ۱۳۴۱ در همهپرسی سراسری، از اکثریت ملت رای مثبت گرفت. پادشاه آن را سفید نامید چون مسالمتآمیز و بدون خونریزی یا خرابی، به اجماع و تصویب رسیده بود. در باره موارد مثبت یا منفی، منافع یا مضرات بلندمدت آن انقلاب اصلاحی شاه-ملت، تاکنون تحلیلها و ارزیابیهای بسیار نوشته شده است. اما اعتراض روحالله خمینی، یک فقیه نوظهورآن موقع، طبق اسناد، بیشتر به سه اصل از آن شش اصل بود؛ اول حق رای زنان، دوم اصلاحات ارضی، و سوم همکاری با امریکا. در اوج دو-قطبیشدن قدرت، و یار-کشی اتحاد جماهیر شوری علیه ایالات متحدهی امریکا، در دوره فوران شور و شعار کمونیستها و اغلب چپها برای اجرای «عدالت» در دنیا، مگر خمینی و هواداران اسلام سیاسی، یا آنها که میگفتند «سیاست ما عین دیانت ماست»،
در این پادکست، ماهمنیر رحیمی به موضوع انحصارطلبی که میراث روحالله خمینی است بعد از انقلاب ۱۳۵۷، میپردازد.
از عدالت برای رعیت و مستضعفان سخنرانی سر نمیدادند؟ این سوال سیاسی به کنار. اما پس چرا تقسیم زمین بین زارعان را برنتافتند؟! حرف و عمل، متناقض نمینماید؟ اینجا به این پرسش نیز نمیپردازیم که چرا یک روحانی شیعه با حق رای زنان، موافق نبود؟! اما بعد از به قدرت رسیدن خمینی، رای زنان حلال شد تا برای جمهوری اسلامی آرای «آری» جمع کنند؟ غیر از این است؟
چالش نوه-نتیجهها هم با برخی پدربزرگها باقی است که آیا آنها حقگزار و قدرشناس آبادانیها برای خود و فرزندان و سرزمین خود، بودند؟ ۱۵خرداد ۱۳۴۲، یعنی حدود پنج ماه بعد از رفراندوم، عدهای در قم و تهران و ورامین، علیه بازداشت خمینی، تظاهرات کردند. تاریخ، کما-بیش ثبت کرده آنچه در ایران و در خاور میانه و بلکه در دنیا گذشت؛ طی ۲۶ سال فاصلهی نیمهی خرداد ۱۳۴۲ تا ۱۳ خرداد ۱۳۶۸، که خمینی مُرد. کارنامهی عمدهترین محصول او، یعنی جمهوری اسلامی، طی ۴۴ سال هم، پیدا و پنهان، هست. در این پادکست، تنها به قدر مقدور دقایقی، میراث رهبر اول رژیم جمهوری اسلامی را از زاویه انحصارطلبی، گذرا، از نظر میگذرانیم.
طی پادکستهای هشتم و نهم «تصور کن» که در سایت توانا و صفحات رسانههای اجتماعی آن منتشر شده، اشاراتی داشتم به انحصارطلبی روح اله خمینی و سیاستهای حذفی سیستم.
جرج اورل، تمامیتخواهی یا توتالیتربودن حکمرانی وقت را، در رمان ۱۹۸۴، با تکحزبیشدن و قدرت به دست یکدستهافتادن، توصیف میکند.
پیشتر گفتیم که خمینی، وحدت کلمه را به مرگ بر همه، جز خود و خودی، تبدیل کرد. برای پرهیز از تکرار، ببینیم چرا انحصارطلبی او، نه یک رویداد، بلکه یک رویه بود. به قول فلسفهورزان، چون نظام فکری او، ریشههای پیشامدرن کهنتری داشت…
خمینی گفت از دوستانش هم میترسد به خاطر اسلام؛ تو گویی تاریخ ۱۴ قرن، در جغرافیاهای متفاوت و مذاهب و مکاتب مختلف اسلام، چکیده شده در یک نفر و ولایت فقیه او! یا «من و میل من و حواریون من» که او آن را «اسلام» میخواند.
خمینی خود بعدها، برای رد دیگران، و قدرتگیری انحصاری خود، میگوید: «خدا و اسلام و ما، به حق انحصار طلبیم.»
بنابراین، انحصارطلبی خمینی، به نظر نمیرسد که یکشبه شکل گرفته باشد؛ از ولایت مطلقهی فقیه اگر چند گام به عقبتر برگردیم، میرسیم به افسانه یا داستان بتشکنی ابراهیم.
ابراهیم، نام شخصیتی تاریخی یا اسطورهای است که معجزات بسیار به او نسبت دادهاند؛ مثلا: شعلههای سوزان آتش که به اذن او گلستان شد و او سالم از ان بیرون آمد. قصه همسرانش هاجر و سارای جوان، و اسماعیل که در سن پیری ابراهیم متولد شد. چشمه مشهور زمزم که میگویند از زیر پای نوزاد گریانش جوشید. ابراهیم که کارد به گلوی پسربچه گذاشت تا سر فرزندش را ببرد، ولی چاقو نبرید، و این رسم قربانی به پای خدایان، بعدا تبدیل شد به مناسک سربریدن حیوانات. از همهی اقدامات ابراهیم مهمتر، شکستن همه خدایان داخل کعبه بود؛ معبد تا هماکنون مکه. این که زمانها و مکانها در قصص انبیا و متونی که موسوم است به «نصوص مقدس»، همساز نباشد، یا ماجراها واقعی و معقول به نظر نرسد، مورد بحث ما نیست؛ موضوع ما، اینجا، این است: ادیان پیامبرانی که پیدرپی و تقریبا در یک جغرافیا اعلام بعثت و رسالت کردند، و بیش و کم، ابراهیمی، یا توحیدی، خوانده میشوند، از آن مهد برخاستند که ابراهیم با تبر افتاد به شکاندن خداهای دیگر. آن خداوارهها یا مجسمههای دستساز سنگی را، اسطورهشناسان، معمولا نماد اشکال گوناگون اعتقادات تفسیر میکنند. همزیستی متکثر و متنوع عقیدهها در قرون مدرن، پلورالیسم، و از بنیادهای دموکراسی شناخته میشود. اما آن زمان، ابراهیم همه را غیر از یکی، خُرد کرد. گفت خدا یکی است؛ و سپس، سالها پس از او، محمد ابن عبدالله در همان مکهی عربستان دوباره بلند شد و گفت: لا اله الا الله. و هر که بیندیشد اله شریک دارد، مشرک و کافر است. از قلم نیندازم که برخی مردمشناسان میگویند در فرهنگ باستانی پیش از اسلام ایران هم، شاید به شکلی دیگر یکتاپرستی بوده و با تسلط اسلام، سینه به سینه از مادربزرگها رسید به ما و به گوشمان خواندند «یکی بود/یکی نبود؛ غیر از خدا هیشکی نبود».
اینکه مفهوم ایزد/خدا/یهوه/گاد/اله نیز به قول زبانشناسان، فیلسوفان و مفسران نصوص، تاریخمند است، این که به گفتهی برخی، ۱۲۴هزار پیغمبر وجود داشته، این که هزاران و بلکه بیکران خدا بین مردمان دیگر سرزمینها، طی عصرهای بیشمار وجود داشته و دارد، این که هر آدمی، میتواند به خدای خاص خود ایمان بیاورد یا آن را خلق کند و اگر میخواهد با او آرام گردد، اینکه خدا و باور به وجودش چه نقشی در مدیریت جامعهها یا کنترل اجتماعات داشته و دارد، همه جای خود؛ مسالهی ما اینجا این است که اگر عقیده به یگانهگی آفریدهگار هستی با قدرت همدوش شود، میشود انحصارطلبی؛ یعنی اول حذف دیگر آدمها. چه طور؟ معروفترین مثالهای این تجربه، حکومت کلیساهای قرون وسطای اروپا، و حکومت مساجد و حوزهی علمیه در ایران معاصر است.
پس از خدای احد و واحد، نوبت رسید به دینی که پیامبرش به نقل از الله گفت: اسلام ختم کلام خالق کل است، و من، خاتم پیامآوران از سوی او هستم؛ آخرین، کاملترین کتاب، دین تمامعیار، برای همهی آیندهی جهان، فراگیر سعادت زندگی و آخرت کل بشریت را، من از طرف او آورده ام، و، در آن شک نکنید؛ لا ریب فیه. وگرنه، کافر هستید.
بعد از محمد ابن عبداله، با اختلافات پیش امده هنگام رقابتها بر سر قدرت خلافت، شیعیان میگویند هر که خلیفهای را غیر از علی بن ابی طالب به امامت قبول داشته باشد، از ما نیست.
موضوع من اینجا مسلما نقد و بررسی اسلام یا شیعه نیست؛ برشمردن مزیت ممکن، یا معایب محتمل، هیچ کدام با ما نیست.
ولی آیا این نهضت وحدانیت، (اینجا منظورم انحصارطلبانه است) که گویا قرار است تا انقلاب مهدی ادامه یابد، موجب نشد امروز ایران را چنین بینیم؟ چون از پی اعتقاد به معصومیت یا حقانیت بیشریک دوازده امام، رسیدیم به (داخل گیومه) «امام خمینی» و «التزام عملی» به ولایت فقیه ش. شاید به همین سبب، که دعا میکند نهضتش وصل شود به ظهور امام زمان.
نهضت ولایت فقیه، پس از مرگ خمینی، به ولایت مطلق فقیه علی خامنهای انجامید. تا باقی کار کجا کشد!
در بارهروح الله خمینی، از همان نیمه ۱۳۴۲ تا حال، یعنی حداقل شصت سال، گفته و شنیده و نوشته شده. هزار سخن به یک سو؛ میراث هر کس، یا هر دستگاه، در یک جمله، کارنامهی اوست؛ میراث خمینی، نه در تکنولوژی و دانش روز بشری، بلکه همانها که مدعی بود، چیست؟ آبادی دنیا و آخرت؟
معنویات و روحیات و مقام انسانیت، پیشکش؛ حکومت شما از دین، چه باقی گذاشت؟
جز چهرهای خوفناک از خدای رحمان و رحیم و مهربان؟ جز شلاق و درفش و داغ، چه تصویری در ذهن من جوان کاشت؟ هنگام اذان، از قامت برومندان بیگناه بالای دار، از نقش گره طناب شما بر گلویم، میلرزم. از عدالت علی، غیر از اختلاس کلان مقامات و فقر و فلاکت فرزندان این مرز و مردم، چه معنایی برایم مانده؟ با دیدن مهر کبود پیشانی شما، چه گناهان کبیره که بر امام معصوم، نمی بینم؟ از اخلاق، جز دزدی و دروغ و دغل و دورویی و ریا و تظاهر به تدین، چه یادم دادید؟ از حرمت حیات و کرامت اشرف مخلوقات، چه به یاد دارم؟ از اقتصاد چه نصیبی بردم؟ از امنیت چه دارم؟ از ازادی چه بهرهای؟ از آبادی چه سهمی به من رسید؟
گفتند فقیهی باسواد بوده چون اهل عرفان است. آنجا که میگوید: «یکی از ادله محکم اثبات کمال مطلق همین عشق بشر به کمال مطلق است. عشقِ فعلی دارد به کمال مطلق. نه به توهم کمال مطلق؛ به حقیقت کمال مطلق. عاشقِ فعلی بدون معشوقِ فعلی محال است. در اینجا توهّم و ساختن نفسی تاثیر ندارد، برای اینکه فطرت دنبال واقعیت کمال مطلق است؛ نه دنبال یک توهّم کمال مطلق تا کسی بگوید بازی خورده است. فطرت بازی نمیخورد. در فطرت همه بشر این است که کمال مطلق را میخواهد. و برای خودش هم میخواهد. بشر انحصار طلب است. کمال مطلق را میخواهد که خودش داشته باشد. و این کمال مطلق آنجایی که همه پیدا بکنند یکی میشود. متعدد نیست تا اینکه آنجا دیگر انحصار باشد. همه یک است.»
این کلمات کلی انتزاعی، چه دردی از زندگی ملموس زمین، یا معنویت روان من فرد، یا مای جامعه را دوا کرده یا میکند؟ اصلا فطرت بشر چیست؟ کدام بشر؟ در کدام زمان؟ کدام مکان؟ کدام شرایط؟
کمال مطلق چیست؟
آیا اصولا مطلق گرایی امری ممکن، یا مطلوب است؟ حتی بر فرض محال که کمال مطلقی وجود داشته باشد، یا بعدا کشف شود، چه خواهد شد اگر فردی بخواهد و بکوشد کمال و مطلق خود را به زور به هشتاد میلیون آدم مختلف و متفاوت، بلکه طبق آمال ولییان فقیه، به کل امت اسلامی تحمیل کند؟ بهشت موعود هم اگر اجباری باشد، آیا جهنم نخواهد شد؟ نتیجهی ۴۴ سال جزمیت و قطعیت در «این است و جز نیست» را، در ایران، در منطقه، و ترکشها و تبعات یک حکومت رسما اسلامی را در جهان، زیستیم و دیدیم و شنیدیم؛ چه در حیطهی امور انسانی ، چه در مدیریت مملکتی و چه در روابط با دیگر ملل.
شما چه فکر میکنید؟ میراث روح الله خمینی، دستکم طی ۶۰ سال اخیر، برای زمین، برای زن، برای زندگی، برای آزادی، حتی برای دین شما چه گونه بوده؟ اعتقادات دینی/مذهبی به کنار، از انحصارطلبی سیاسی روح اله خمینی، جز کسب قدرت مطلقه برای عدهای خاص چه حاصل شد؟ و استبداد و انحصارطلبی حکومتی، یعنی توتالیتر بودن، عدم توازن قوا، ره به کجا برده یا میبرد؟