عمران صلاحی دهم اسفند ماه ۱۳۲۵ در امیریه تهران از پدری اهل اردبیل و مادری مهاجر که از باکو به سمنان و سپس به تهران مهاجرت کرده بود متولد شد. عمران تحصیلات ابتدایی خود را در شهرهای قم، تهران و تبریز سپری کرد. او سرودن شعر را زمانی آغاز کرد که نوجوانی پانزده ساله بود.
در سال ۱۳۴۷ احمد شاملو در مجله خوشه اولین شعر نیمایی صلاحی را منتشر کرد
در سال ۱۳۴۷ احمد شاملو در مجله خوشه اولین شعر نیمایی صلاحی را منتشر کرد. عمران صلاحی درباره انتشار شعرش در خوشه میگوید: «اولين شعرم كه مطرح شد، همان شعر معروف “عيادت” بود كه در “خوشه” شاملو چاپ شد؛ من اين شعر را براى احمد شاملو فرستادم، يعنى دستى نبردم به دفتر نشريه يا شاملو دستى از من نگرفت. عنوان اولش هم “مرگ” بود. بعدها كه “يادنامه شبهاى شعر خوشه” منتشر شد، ديدم كه شاملو اين شعر را در آن كتاب آورده است. من در شبهاى شعر خوشه شركت داشتم اما به عنوان شنونده. خيلى از شاعرانى كه شعرشان در اين كتاب آمده آنجا شعرخوانى نداشتند. مثلا سپهرى هم آنجا شعرى نخواند اما شعرش در “يادنامه شبهاى شعر خوشه” آمده است. وقتى شعرم در خوشه چاپ شد خيلى خوشحال شدم چون آن موقع ما يک الف بچه بوديم و ديدم كه كارم را تحويل گرفتهاند!» (خاطرات عمران صلاحی، گفتوگو با یزدان سلحشور و مهرداد قاسمفر، ایران جمعه سال ۱۳۸۵) البته در همین خاطرات عمران صلاحی اشاره میکند که پیش از این در نشریه «توفیق» چیزهایی با اسم مستعار مینوشته است و چون کسی نمیدانسته که این مطالب را چه کسی مینویسد «کیفی» نمیکرده است.
با احمد شاملو
او با بیان خاطرهای میگوید که روزی در اتوبوس جوادیه نشسته بود و شاهد بود که دو نفر در صندلی جلو توفیق میخوانند. او نیز در آن شماره طنزی به شیوه گزارشگران ورزشی نوشته بود و وقتی دیده بود آن دو نفر این مطلب را میخوانند و «هرهر» میخندند کلی کیف کرده بود. عمران صلاحی نوشتن در توفیق را به واسطه آشنایی با پرویز شاپور و در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. پس از آن صلاحی به سراغ پژوهش و تحقیق در حوزه طنز و طنزنویسی رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب «طنزآوران امروز ایران» را با همکاری بیژن اسدیپور منتشر کرد که مجموعهای از طنزهای معاصر ایران بود.
در میانسالی
عمران صلاحی در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو در آمد و تا سال ۱۳۵۷ که بازنشسته شد در آنجا مشغول به کار بود. صلاحی این همکاری را به دعوت نادر نادرپور به انجام رساند و در گروه «ادب امروز» رادیو استخدام شد. بسیاری عمران صلاحی را با مطالبی با عنوان ثابت «حالا حکایت ما ست» میشناسند که در مجلات روشنفکریای چون آدینه، دنیای سخن و کارنامه مینوشت. برخیها بر اساس همین نوشتهها به او لقب «آقای حکایتی» داده بودند.
او در شعری درباره محله جوادیه مدت زمانی از عمرش را در آن سپری کرده بود میسراید: «من بچه جوادیهام / من هم محل دزدانم / دزدان آفتابه / من هم محل دردم / این روزها دیگر چون بشکههای نفتم / با کمترین جرقه / میبینی ناگاه تا آسمان هفتم رفتم».
از عمران صلاحی آثاری به زبان ترکی نیز منتشر شده است. صلاحی در سال ۱۳۵۳ با هایده وهابزاده ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای یاشار و بهاره است. عنایت سمیعی، منتقد و شاعر درباره عمران صلاحی میگوید: «او شخصیت جامعالاطرافی بود. یعنی، به گمان من در وهله اول شاعر بود، محقق هم بود ولی همه او را بیشتر به عنوان طنزنویس میشناسند.» بارها پس از انقلاب اتفاق افتاده بود نشریاتی که آثاری از صلاحی منتشر کردهاند به بهانه طنزهای نامناسب تعطیل شدهاند. خود در این باره میگوید: «ما را جزو “بستنی”ها حساب نکنید. ما تلاشمان این است که باز بکنیم. … خب طنز عوارض جانبی دارد و دست خود آدم نیست. من بعضی وقتها خیلی هم مراعات میکنم که پا روی دم کسی نگذارم، ولی متاسفانه محدوده دم افراد مشخص نیست و یکهو میبینی هرجا پا میگذاری روی دم یک نفر پا گذاشتهای. جایی نوشته بودم چون این دمها به همدیگر وصل هستند، دم این را لگد میکنی صدای یک نفر دیگر بلند میشود. این پیچیدگی دمها یک مقدار کار را پیچیده کرده است. اما نه …، من اصلا دوست ندارم هیچ روزنامهای تعطیل بشود!»
کتاب «کمال تعجب» از عمران صلاحی
جواد مجابی در مراسم یادبودی که برای صلاحی در آلمان برگزار شد در ابتدا تعریفی از طنز ارائه داد و گفت: «طنز بینشی است تردید برانگیز و شوخچشمانه نسبت به وضعیت بشری.» مجابی که سابقه دوستی و همکاری در توفیق با صلاحی داشت او را نویسندهای به معنای درست کلمه مردمی میشناسد. عمران صلاحی ساعت ۴ عصر یازدهم مهر ماه سال ۱۳۸۵ دردی درون سینهاش احساس کرد که موجب شد راهی بیمارستان شود. سحرگاه همان شب عمران صلاحی طنز تلخ خود را سرود و برای همیشه چشم از دنیا فروبست. پس از مرگ عمران صلاحی و در فاصله کوتاهی بیش از ۱۲۰ مراسم یادبود و بزرگداشت در نقاط مختلف ایران و جهان برگزار شد و یاد او را گرامی داشتند. از آثار فراوان عمران صلاحی میتوان به کتابهای «قطاری در مه»، «هفدهم»، «گريه در آب»، «ايستگاه بين راه»، «هزار و يک آينه»، «روياهای مرد نيلوفری»، «شايد باور نکنيد»(در سوئد)، «يک لب و هزار خنده»، «حالا حکايت ما ست»، «آی نسيم سحری»، «ناگاه يک نگاه»، «ملانصيرالدين»، «از گلستان من ببر ورقی»، «باران پنهان»، «رمان موسيقی گل سرخ»، «هزار و يک آينه» و «آينا کيمين»، به ترکی، اشاره کرد.
عمران صلاحی طنز تلخ خود را سرود
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن!