غسل تعمید سوسیالیسم
در بعضی سنتهای دینی، تعلل بیش از حد در قبرستانها و یا صرف وقت بسیار با اجساد، مکروه است و شوم تلقی میشود. اما داستان جیم جونز (Jim Jones)، رهبر فرهمند فرقه «معبد مردم» (Peoples Temple) را نمیتوان صرفا حول محور علاقه او به تابوت و به مراسم تشییع پیکر مردگان روایت کرد. اگرچه کسانی که در کودکی با او همبازی بودهاند نقل کردهاند که او جسد حیوانات کشتهشده در جادهها را با وسواس و علاقه به جعبههایی منتقل میکرد و برای آنها مراسم برگزار مینمود؛ همبازیهایش را تشویق به شرکت در چنین مراسمی میکرد و حتی یک بار خود گربهای را با چاقو کشت تا بتواند برای آن مراسم تشییع برگزار کند! همسایگانش به خاطر میآورند که جیم جونز در کودکی خود را «فرشته مرگ» مینامید و اگرچه میدانیم که او به زندگی خود و پیروانش، با فرمان به خودکشی دستهجمعی، پایان داد، با این حال، در مطالعه زندگیاش برای آنها که میخواهند بدانند رهبران فرهمند کیستند و چگونه در حیات اجتماعی ما رشد و نمو میکنند، واقعیات عبرتآموزی غیر از علاقهی ریشهدار به مرگ وجود دارد!
جونز متولد می ۱۹۳۱ بود. پدر او یک مجروح جنگی بود و به همین علت قادر نبود کار کند و مقرریای که دریافت میکرد کفاف اداره خانواده را نمیداد. گفته میشود مادرش از محبت مادرانه نسبت به فرزند خود تهی بود و دردسرهای زندگی با پدر جونز، او را به ستوه آورده بود. آنها ناچار بودند با اقل امکانات زندگی کنند به طوری که غالباً خانوادهی پدری جیم، برای او خوراک و پوشاک میفرستادند و تلاش میکردند که با او مهربان باشند. ریشهی علاقه جیم جونز به سوسیالیسم و بعدها به زندگی اشتراکی (کمونیسم) بیگمان در فقر شدیدیست که در دوران کودکی تجربه کرده است.
او به شاخهای از مسیحیت علاقهمند شد که پنطیکاستی (Pentecostalism) نامیده میشود. این لفظ (پنطیکا) که به معنای پنجاهه است، به داستانی در عهد جدید اشاره میکند که مطابق با آن، روحالقدس همچون بادی بر حواریون نازل شده و آنها را قادر میسازد که به زبانهای زنده دنیا تکلم کنند! این رویداد که پنجاه روز پس از رستاخیز مسیح و ده روز پس از معراج او به آسمان واقع شده است، به همین مناسبت تحت عنوان «عید پنجاهه» جشن گرفته میشود. شاخههایی از مسیحیت پروتستان، در دریافت خود از آموزههای اصلی مسیحیت، اهمیت فوقالعادهای به این رویداد میدهند. آنها به غسل تعمید و تأثیر دگرگونکننده آن بر فرد مسیحی تأکید دارند و به موعظه برای نجات انسانها اهتمام بیشتری میکنند. به امکان الهام از ناحیه روحالقدس در هر فرد مومن مسیحی قائلند و رجعت مسیح در آخرزمان را انتظار میکشند. جیم جونز که در دوران سخت طفولیت خود، مکرر در کلیسا حاضر میشد و تحت تاثیر محبت مردم مقید قرار رفته بود، از همان دوران به موعظهگری علاقهمند شد و به مسیحیت پنطیکاستی گروید.
شفابخشی به اذن الهی، معجزه مسیح بود و این قابلیت که کسی با قدرت روحانی، بیماران را شفا بخشد، در عهد جدید علاوه بر عیسی مسیح، به مقدسین دیگر از جمله حواریون نسبت داده شده است. در قرن بیستم در ایالات متحده، بسیاری از واعظان و مقدسان مسیحی چنین ادعایی داشتند. جیم جونز از همان ابتدا که در کسوت یک واعظ متبحر ظاهر شد، چنین ادعاهایی داشت. مخاطبان موعظههای او اغلب گروههای تنگدست و حاشیهای (مارجینال) به ویژه سیاهان و گروههای نژادی بودند. کسانی واقعاً قانع شده بودند که به دستان شفابخش جیم جونز از بیماری رهیدهاند. بعدها که انجمنهای هوادار جونز گسترش پیدا کرد و از محل اعاناتی که به او داده میشد، «معبد مردم» با پشتوانه مالی قابل ملاحظهای تأسیس شد، معلوم شد که برخی از مدعیان شفاء یافتن به دستان او، پیروان پرشور خود جونز بودند که در حقیقت، در یک نمایش از پیش ترتیبداده شده شرکت میکردند. یکی از آنها که مدعی بود دچار سرطان است، در مراسم شفابخشی چیزی را بالا آورد که در واقع سنگدان مرغ بود! اما نمایش طوری ترتیب داده شد که همگان خیال کردند تومور سرطانی از بدنش خارج شده است!
جونز از کودکی به رهبران کاریزماتیک، مانند آدولف هیتلر، ژوزف استالین، لنین و مائو علاقهمند بود! اما تنگدستی خود او در دوران کودکی، و سنت مسیحی حمایت از حاشیهنشینان و راندهشدگان، به مرور او را به رهبران کمونیست و به کمونیسم به طور کلی جلب کرد به طوری که برنامهی خود را یک «سوسیالیسم حواری» (Apostolic Socialism) نامید. مرور زمان نشان داد که وی به جنبهی عدالتخواهانه مسیحیت بیشتر از جنبههای متافیزیکی آن علاقهمند است. آنچه او موعظه کرد حکایت از تأویل و تفسیر هرچه بیشتر مضامین مسیحی به یک جنبش اجتماعی-سیاسی مارکسیستی میکند. دوران جنگ سرد مابین دو بلوک شرق و غرب بود و جونز و پیروانش همگی در آمریکای سرمایهداری زندگی میکردند. مسیری که جونز به لحاظ ایدئولوژیک طی کرد، بسیار قابل مقایسه است با آنچه که جان اشتاین بک، در رمان مشهور خود «خوشههای خشم» به تصویر میکشد: تبدیل مسیحیت و اسطورههایش به یک جنبش عدالتخواهانهی انقلابی و خشماگین.
جیم جونز درباره آموزه گناه اولیه (Original Sin) چنین گفت: «اگر شما در آمریکای سرمایهداری متولد شدهاید، در آمریکای فاشیست، در آمریکای نژادپرست متولد شدهاید شما در گناه متولد شدهاید! ولی اگر شما در سوسیالیسم متولد شدهاید، گناهکار نیستید!» او به تدریج از مسیحیت سنتی فاصله گرفت و تا آنجا پیش رفت که کتاب مقدس (Bible) را وسیلهای برای سرکوب زنان و مردم غیرسفید دانست! ترجمهی مشهور شاه جیمز (King James) معروف به ترجمه مصوب را مشتمل بر تحریف سیستماتیک کتاب مقدس اعلام کرد و شاه جیمز را به عنوان یک بردهدار و سرمایهدار نکوهید و خود را متولی ارائهی تفسیر درست از آموزههای مسیحیت حقیقی نامید. آنچه جونز نهایتا ساخت و پرداخت، فرقهای با ایدئولوژی تند و تیز کمونیستی بود: همراه پیروانش به آمریکای جنوبی مهاجرت کرد و یک جامعه اشتراکی با گارد مسلح مخصوص تأسیس نمود. مانند اغلب رهبران فرهمند، وفاداری پیروان خود را با ترتیب دادن حملات نمایشی و فرضی آزمود؛ حملاتی که دشمن فرضیاش دولت ایالات متحده و CIA بودند. او که بر اثر مصرف مواد و مواضع رادیکال سیاسیاش هرچه بیشتر به سوءظن مبتلا میشد، سرانجام برای جلوگیری از حمله احتمالی ارتش ایالات متحده به پایگاهش، فرمان به انتحار آیینی داد و همراه با ۹۰۹ تن از پیروان خود که ۳۰۴ تن از آنها کودک بودند، خودکشی کرد. در نوار ضبط صوتی که از این مراسم هولناک بجامانده است صدای جونز شنیده میشود که میگوید: «… ما در اعتراض به شرایط غیرانسانی جهان، دست به انتحار انقلابی زدهایم و این یک خودکشی ساده نیست!»