نام هیبت بانو و رشادتهایش را در گیلان کمتر کسی ست که نشنیده باشد. هیبت زنی از سیاهکل بود. او در کنار همسرش، صفرخان، ششلول و پاتاوه میبست و در جنگلهای سیاهکل و دیلمان به جنگ میرفت.
حکایت دلاوریهای او در گیلان سالها ست که سینه به سینه منتقل میشود و بازتاب رشادتهایش در ترانههای فولکلور گیلان نیز دیده میشود. نام او در کنار شخصیتهایی همچون حیدرخان، قرهخان، صفرخان و غیره میدرخشد.
ماجرا به صورت کلی از این قرار است که مردم نواحی سیاهکل از ظلم و ستم اربابهای منطقه خسته شده بودند، شورش کردند و شخصی به نام حیدرخان و برادرزادهاش به اسم صفرخان این قیام را رهبری میکردند. در جریان حمله دولت مرکزی، هیبت دستگیر و شکنجه شد و برای دستگیری حیدرخان تحت فشار قرار گرفت، ولی تسلیم نشد و لب نگشود.
برای مردم گیلان نام حیدرخان آشنا ست. او انقلاب پرآوازهای بود در سیاهکل و دیلمان. او با یاری برادرش قرهخان، گروهی را رهبری میکردند که حاکمان آنها را «یاغی» مینامیدند. آنها در برابر ظلم اربابان به رعایای منطقه ایستادگی میکردند. مقرشان در فشتال بود و از آنجا به سیاهکل حمله میکردند و خانه و اموال اربابان را به آتش میکشیدند. حیدرخان از مالکان سیاهکل و دیلمان کینه داشت. آنها برادرش قرهخان را کشته بودند و این بود که حیدرخان از هر موقعیتی برای انتقامگرفتن استفاده میکرد. او بازار سیاهکل را به آتش کشیده بود و خواب راحت برای مالکان نگذاشته بود.
حیدرخان، همسر هیبت بانو
گفته میشود هیبت و حیدرخان از مریدان میرزا کوچکخان جنگلی بودند. اما درباره حضور او در قیام جنگل تردیدهایی وجود دارد. قیام جنگل یا نهضت جنگل جنبشی سیاسی همراه با مبارزه مسلحانه در ایران بود که در پی انقلاب مشروطه، به رهبری میرزا کوچکخان جنگلی در سال ۱۲۹۳ شمسی شکل گرفت. این جنبش در پاسخ به زوال سیاسی به وجود آمده از پیدایش جنگ جهانی اول و اشغال ایران به دست نیروهای روس، انگلیسی و عثمانی پیریزی شد و به مبارزه مسلحانه بر ضد ارتش خارجی داخل خاک ایران و بریگاد قزاق، که زیر دست افسران روسی تعلیم و تربیت شده بودند پرداخت. بسیاری از نیروهای این نهضت در جریان مبارزه با روسیه، انگلستان و قاجار کشته شدند. استقبال از این جنبش نه تنها در گیلان که به سایر نقاط نیز کشیده شد.
در مقالهای با عنوان «نگاهی به رویدادههای سیاهکل و دیلمان در دهه پسین سده سیزدهم و دهه آغازین سده چهاردهم خورشیدی» دکتر افشین پرتو این واقعه را بررسی میکند. در وقایع دیلمان ماجرای هیبت بسیار پررنگ است. او زنی گالش بود از طایفه درکی. گالشها از اقوام ساکن در گیلان به شمار میآیند که درواقع، تیرهای از گیلکهای ساکن کوهپایه هستند که به گویش بسیار نزدیک به گیلکی صحبت میکنند و در نواحی کوهپایهای خاور گیلان و باختر مازندران زندگی میکنند. نام گالش از گاولش به معنی گاوبان یا نگهبان گاو گرفته شده است.
طایفه هیبت بهار و تابستان را در روستای کلاچ خانی در جنوب دیلمان و پاییز را در روستای نیاول در خاور دیلمان و زمستان را در روستای چوشل در پنج کیلومتری سیاهکل و در میانه راه سیاهکل و لاهیجان میگذراندند. در این رفتوآمدها صفرخان برادرزاده حیدرخان شیفته هیبت میشود و عشق آنها باعث میشود که او از میرزا هادی که در عقد او بود جدا شود و با صفرخان ازدواج کند.
زنی از سیاهکل
در سیاهکل و اسپیلی اربابان از جمله مشیرالممالک، حاکم سیاهکل، حسین قلیخان، یکی از متولیان، شجاعالممالک و دیگران از حکومت طلب کمک کردند. ماموران دولتی افسری به نام بهرامعلیخان با چندین قزاق و سرباز پیاده و سواره برای دستگیری و سرکوبی حیدرخان به سیاهکل فرستادند و پس از چند روز ماندن در سیاهکل و بازجوییها و تفتیشها نتوانستند حیدرخان را بیابند. دو برادرزاده او صفایی و صفرخان و هیبت با آنها مقابله کردند اما در جریان این آتشافروزیها صفرخان از پشت هدف اصابت گلوله قرار گرفت و از دنیا رفت. صفایی گریخت و هیبت دستگیر شد. برادر همسر مشیرالممالک، ابراهیمخان مسئول بازجویی از هیبت بود اما به او علاقهمند هم شد. ابراهیمخان بارها تمایل به نزدیکشدن به هیبت را داشت اما با بیاعتنایی او روبهرو میشد در جریان این ابراز علاقهها میگویند که هیبت با سیلی به گوش او زده بود. علاقه همسر مشیرالممالک، زرین خانم، به هیبت هم مانع از آن میشد که ابراهیمخان تن به رسوایی دهد.
هیبت را شکنجه میدادند تا بگوید حیدرخان کجا ست. ضعیف شده بود اما کلمهای بر زبان نیاورد. تا آنکه یک روز از فرصتی پیشآمده استفاده کرد و به روستای فشتال گریخت. در فشتال چندی در خفا ماند و بعد صفایی و چند تن از یاران حیدرخان را پیدا کرد و دوباره لباس مردانه پوشید و تفنگ و اسلحه برداشت و به جنگل زد.
این گروه در جنگل ماند، کمکهایی که انتظار میرفت به آنها نرسید، به ناچار به فشتال بازگشتند اما دستگیر شدند. هیبت و صفایی را به سیاهکل آوردند. صفایی را بلافاصله به لاهیجان بردند و کشتند. سپس دستور آمد که هیبت را به لاهیجان ببرند. شکنجهاش کنند. ضعیف و ناتوان شده بود اما همچنان محکم. حیدرخان همچنان در گریز بود تا آنکه خبر دستگیریاش در گیلان پیچید. حیدرخان را اعدام کردند. هیبت آزاد شد و به روستای چوشل بازگشت و چندی پس از اعدام حیدرخان در سال ۱۳۱۵ و در سن ۲۹ سالگی از دنیا رفت.
در وصف جنگآوری و زیبایی و شجاعت هیبت شعرها در گیلان سروده شده. این قطعه را فریدون پوررضا، خواننده شهیر گیلانی، خوانده است:
تی واسی مو دامان بشومای بهخاطر تو من به کوه و دامان رفتم
افسرده و نالان بشومای افسرده و نالان رفتم
جنگل سیاه و سرده جنگل سیاه و سرده
می آهی دیل پور درده آه دل من پر از درده
چقدر جنگلا خسی چقدر در جنگل میخوابی
مردم وسی بهخاطر مردم
خسته نبسی و خسته نمیشی
می جان جانانای ای جان جانان من
می نفس ای نفس من
آی پیله کس ای بزرگ مرد
میرزا کوچک خانای میرزا کوچک خان
چندی و تو را بخونم درازه گردن چقدر من باید تو را صدا کنم ای گردن بلند
آی سیا چشمه ابرو ای سیاه چشم و ابرو
بلند بالا بلند بالا
می هیبت ای جان هیبت من ای جان من
تی او غیرته قربان قربان غیرت تو
چقدر دامان گردی چقدر در کوه و دامان میچرخی
ششلول وگیته ، پاپیچ ببسته هفت تیر به دست و پاپیچ بسته
همراه صفر خان همراه صفر خان
تی او غیرته قربان قربان غیرتت
تورای دنبال بگودن تو را دنبال کردند
با صفاییا و صفاییا
دامان به دامان دامان به دامان
کوهان به کوهان کوه به کوه
نامرده قزاقان قزاقهای نامرد
بلند بالا ای بلند بالا
می هیبت ای جان هیبت من ای جان من
آی تی او غیرته قربان قربان غیرت تو
تو رای دستگیر بگودن تو را دستگیر کردن
اوتول بنشانن سوار ماشین کردن
روانه کودن تو را روانه کردند
لاجونه بازار به بازار لاهیجان
غریبه میان بین غریبه ها
پیش او مشیر خان پیش مشیرخان
آخ تی او غیرته قربان قربان غیرت تو
چقدر استنتاق بدی چقدر بازجویی کردن تو را
مچه قرصا بو ولی دهانت قرص بود
نامردان دست آن نامردان
تو را چوب بزن تو را چوب زدند
تماشا بدن و نمایشت دادند
چوبم بخوردی چوب هم خوردی
اقرار نکودی ولی اقرار نکردی
از آدم مشیر خان از آدمهای مشیر خان
تی او غیرته قربان قربان غیرته تو
همه جا چووه همه جا پیچیده
هیبت پور تاوه که هیبت پر تاب و طاقته
نکنه هیچ اقرار اقرار نمی کنه
اینه امی دیدار دیدار ما این است
سو شنبه بازار در سه شنبه بازار
از اینجا بشنوید.
از اینجا ببینید.