معرفی کتاب و نویسنده
جنگ در شکلهای گوناگون آن، در روزگار کنونی همچنان یکی از بزرگترین خطرهایی است که جهان و جهانیان را تهدید میکند. در این میان، دریافت نادرست از «سیاست» و «کنش سیاسی» بر تباهی و خطری که جنگ به خودی خود دارد، میافزاید. چرا که میپنداریم «سیاست» و «کنش سیاسی» پیگیری جنگ به شیوهای دیگر هستند. گسترش جدل، در همه جا، از فضای مجازی تا برخودها و موضعگیریهای سیاسی از یکسو، و کاربرد نابجای واژهی «جنگ» از سوی دیگر، این دریافت نادرست را پایدارتر میکنند.
تاکید جستار حاضر بر این است که «سیاست» میتواند و میباید چیز دیگر جز جنگ در پوشش کلمات باشد. توانایی کنش سیاسی این است که نگرشهای گوناگون و چه بسا مخالف را، بدون کاربرد خشونت، با هدف تصمیمگیری مشترک، همگام کند. برای همین کار بازبینی واژگان و اصلاحات سیاسی در درجه نخست اهمیت قرار دارند. کاری که نویسنده، کریستیان فریه، در این جستار انجام داده است.
در زمان کنونی که جنبش شهروندین گستردهای به نام «جنبش مهسا» یا «انقلاب ژینا» در جریان است، نیاز به دریافت درستی از کنش سیاسی، ما را بر این داشت که این جستار مهم را، با توافق نویسنده آن، به فارسی ترجمه کنیم. با توجه به ریشهی یونانی «سیاست»، در راستای واکاویهای نویسنده، واژگانی چون «سیاست»، «سیاسی»، و «امر سیاسی» را به «شهروندینگی»، «شهروندین» و «شهروندینه» برگرداندهایم. از خواننده میخواهیم که برای دریافت دستگاه مفهومی نویسنده شکیبایی به خرج دهد.
کریستیان فریه (Christian Ferrié)، از نسل جوان فیلسوفان فرانسوی است که در چند سال گذشته جایگاه مهمی در نو کردن اندیشه سیاسی به دست آورده و کتابها و جستارهای زیادی در این زمینه منتشر کرده که میتوان آن ها را به دو دسته تقسیم کرد. دسته نخست که به واکاوی «رفرمیسم مدرن» میپردازد، بر پایه اندیشههای کانت انجام گرفته است: «شهروندینگی کانت، یک رفرمیست انقلابی» (La politique de Kant- un réformiste révolutionnaire, Payot, 2016)، «نگره انتقادی رفرمیست محافظهکار» (Théorie critique du réformiste conservateur, Classique Garnier, 2018). و دسته دوم بر پایه خوانش انتقادی از پژوهشهای مردمشناس فرانسوی، پییر کلاستر، Pierre Clastres، بررسی جنگ و پولیتیک است: «جنبش نیاگاه شهروندینه» (Le mouvement inconscient du politique, Lignes, 2017).
جستار حاضر، «شهروندینگی یا جنگ؟» (La politique ou la guerre?, Bookelis, 2018)، هرچند در دسته دوم جا میگیرد، اما برآیندی است از دستاوردهای کارهای پیشین که آنها را در چارچوب آنچه میتوانیم «نگره انتقادی شکلهای درگیریب بنامیم، گرد میآورد.
پیشگفتار
جنگهای بیشماری هماکنون جهان را ویران میدارند. واقعیتی که دشوار بتوان نپذیرفت. تصمیمگیرنده و هدایتکننده این جنگها بیشتر سیاستمداران هستند. پس جنگ را سیاست راه میبرد، مگر اینکه سیاست باشد که خودش با جنگ از راه به درمیرود. اما «پولیتیک» به چه معناست؟ آیا «سیاست» چیزی جز ادامه جنگ از راه های دیگر نیست؟ سیاست یا جنگ؟ یا با توجه به ریشه یونانی واژه «پولیتیک»، بهتر است بپرسیم: شهروندینگی[1] یا جنگ؟
پیوسته میشنویم که سیاست عبارت است از کشمکش، پیکار و حتی جنگ، انگار همه این اصطلاحات یک معنا دارند. با این حساب جای شگفتی نیست که فضای سیاسی به رزمگاهی بماند که در آن پرخاش (polémique) بیداد کند و چشمانداز همگانی را ویران سازد. با همه دلبستگیشان به واژه جنگ، پرخاشگران (پُلمیستها) چنین وانمود میکنند که رو به فرونی گرفتنِ تهدیدِ مخالفانِ سیاسی به مرگ، در شبکههای اجتماعی جهانی، آنان را غافلگیر ساخته است. اما چه جای غافلگیری اگر به یاد بیاوریم که پُلمیک (پرخاش) از واژه یونانی «پُلموس» (pólemos) میآید که به معنی جنگ است؟ آیا پرخاشجوییهایی که به آشوبهای سیاسی دامن میزنند، ناخودآگاه زمینه را برای آغاز ستیزهجویی فراهم نمیآورند؟ آیا پیشرفتهای نظامی را همواره پرخاشگوییهایی که به دشمنان حق میدهند که با هم بستیزند، همراهی نمیکنند؟
تهدید به مرگ پرخاش را به جنگ، پلمیک را به پلموس میپیونداند. همانگونه که اعلام جنگ رویارویی مسلحانه را برنامهریزی میکند، فریاد «مرگ بر» هم تشویقی است به انجام خشونت. بانگزدنهای پرخاشجویانه را که به دستورهای جنگی میانجامند نمیتوان در مقایسه با این دستورها باد هوا شمرد. مجادلههای بیوقفه بر آتش درگیریهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی میدمند و آنها را جنگهایی واقعی میگیرند که همنبردانشان تا مرگ با یکدیگر میستیزند: تراجهشِ[2] همپیمانان و هماوردان سیاسی به دشمن را پرخاشگران گرایشهای گوناگون انجام میدهند. اینها هستند که با دامن زدن به کینهها میان گروهها سنگر میکشند و نفرت را میان اردوهای سنگرگرفته میپراکنند. در این جدلها، بنمایه جنگ داخلی، میهنی یا جهانی بسیج نیروها را هدف میگیرد تا ارتش ذخیره آمادهبهخدمتی را برای درهمشکستن دشمنی فرضی تشکیل بدهند. گفتن از جنگ تا دربگیرد، هیمهای برای افروختنِ جنگ داخلی است. بهطور کلی، کاربرد استعاری واژه «جنگ» بخشی از جنگ لفظی است که هدفش برپایی جنگی واقعی میان دستهها و بر ضد هرگونه سازشِ شهروندین میان گروههاست. وامگیری از زبانبازی (رتوریک) جنگی برداشتی استعاری نیست، چرا که با ناممکن ساختنِ هرگونه گفتوگوی شهروندین، به راستی با شهروندینگی میجنگد. در یک راهبردِ سخنآرا (استراتژی رتوریک) که بهگونهای جدلآمیز از واژگان نظامی برای توصیف کشمکشها و هماوردیها استفاده و سوء استفاده میکند، چه چیز شهروندینی هنوز باقی مانده است؟ آیا نباید به پذیرش و نگهداشت انگاره دیگری از «سیاست» برآمد که آن را از اساس از جنگ و حتی از هر پلمیکی جدا میسازد؟ آیا کُنایش شهروندین (فعالیت سیاسی) میتواند معنای دیگری جز همراهی برای تصمیمگیری با هم، بدونِ به زور قبولاندن هیچیک از دیدگاهها داشته باشد؟
جستار حاضر معنای «پولیتیک» را پیش چشم دارد. با طرح پرسشِ چیستی شهروندینگی، که پاسخ به آن در روزگار کنونی ناگزیر مینماید، این جستار از پذیرش همسانی “پولیتیک” و شکلی از جنگِ نهفته سر باز میزند، همان جنگ نهفتهای که هر بار در روندِ پرخاشهای تند درباره کموبیش همه موضوعهای اجتماعی زنجیر میگسلد. شهروندینگی یا جنگ؟ عنوان کتاب نشانگر محوری است که مجموعه پرسشها گرد آن میچرخند: آیا شهروندینگی متضاد جنگ است؟ یا واژه دیگری است برای نامیدن جنگ؟
طرح این پرسش، هرچه هست، باریبههرجهت نیست. کافی است به برآماسیدگیِ کاربرد استعاری واژه جنگ بنگریم که جا و بیجا به زبان میآید: جنگ کلمهها، جنگ هویتها و چیزهایی از این دست. زیادهرویهای زبانی اینچنین یک بار دیگر، پس از پندار توانایی جنگیدن با تروریسم، در عبارت “جنگ با ویروس” خود را نشان داد. رتوریک جنگی با توجیه برقراری وضعیت اضطراریِ آزادیکُش در بیشتر کشورها بهگونهای خودکامانه، اگر نگوییم دیکتاتورانه، از خواستِ برچیدنِ سپهر شهروندین و برنامهریزی برای آن خبر میدهد. گذشته از جدلهایی که این افراطهای زبانی برمیانگیزند، کاربرد بیرویه اصطلاح جنگ همراه است با «سیاست» اقتدارگرایانهای که به زیانِ آزادیهای همگانی و فردی تمام میشود.
برای به دست دادنِ نمونهای از همآیی رتوریک نظامی و رویکرد اقتدارگرا کافی است به آنچه امروزه در فرانسه میگذرد اشاره کنیم. حضور ارتش در خیابانها از سال ۲۰۱۵ و برگزاری محرمانه نشست کنونی یک شورای دفاع برای رایزنی درباره گامهای بهداشتی که میباید برای جلوگیری از پخش ویروس برداشت، نشانههای آشکاری از بهکارگیری استراتژی نظامی در پهنه کشورداری هستند. تصمیمهای دستگاه کارگزاری (قوه مجریه)، تصویب شده از سوی پارلمانی که به سطح یک اداره ثبت فروغلتیده، نه تنها با محدود کردن آزادی رفتوآمد، حق برپایی تظاهرات را به خطر میاندازد، بلکه بر آزادی بیان هم اثر میگذارد: اعتراضهای سزاوار به فرمانهای دولتی هنگامی که از سوی حکومت جرمانگاری نمیشوند، نخبگان سیاسی-رسانهای جدلجویانه آنها را در برنامههای رادیویی و تلویزیونی بیپایه جلوه میدهند. رخنهای که با شورش “جلیقه زردها” پدید آمد و این امکان را فراهم آورد که صدایشان کمابیش در فضای رسانهای بازتاب بیابد، ناگهان کور شد. حق مخاطبان در یک جامعه دموکراتیک این است که بتوانند از رهگذر مناظرههایی که میان دیدگاههای مخالف و موافق انجام میگیرد، بر شناخت خود از یک مساله اجتماعی بیفزایند و آنگاه درباره آن داوری کنند. بهجای چنین مناظرههایی اما ناچار به تحمل زبانبازیهای سفسطهآمیز و یا هشدارهای همیشگی هستند که هر روز از ایستگاههای رادیویی و شبکههای تلویزیونی پخش میشوند و میکوشند جامعه مدنی را به خط کنند. تندی کشاکشهایی که مدیریت بحران بهداشتی و مبارزه با ویروس از راه واکسیناسیون برانگیخت، دور باطلی را نشان میدهند که در آن پرخاش و جنگ، پلمیک و پلموس به هم پیوستهاند: جدلهای افسارگسیختهای که به نام جنگ درمیگیرند، با رواج حملههای لفظی و تهدید به مرگهایی که این حملهها را همراهی میکنند، پیشدرآمد آغاز جنگ و گذر از سخن به کنش هستند.
با این حال، بسیار نابخردانه مینماید که بخواهیم جنگِ پیشاپیش محکوم به شکستی را بر ضد دشمنی خیالی راه بیندازیم. مشکل بهداشتی یک مساله نظامی نیست: اگرچه کُشنده برای جانداران، اما ویروس سپاه نیست که بتوانیم با زور اسلحه بر آن پیروز شویم. میتوان با سازمانهای تروریستی جنگید و بر آنها پیروز شد، اما ناممکن است که دشمنی نادیدنی همچون تروریسم را شکست داد. تمدید پیوسته وضعیتِ اضطراری پیامدِ مستقیم همین ناممکنی است: استثنا به یک قاعده تبدیل شده است. به نام ناگزیری از یافتنِ پاسخی فوری به یک موقعیت جنگی فرضی، که وضعیت استثنایی را توجیه میکند، یک کودتای دائمی، در زمان صلح، بدل به قاعده اصلی سیاستی شده است که از سوی دستگاه کارگزاری قدرقدرت، برخلاف قانون اساسی، به یک جامعه دموکراتیکِ یکسره بیسپر تحمیل میشود. آیا میتوانیم هنوز در این شرایطِ جنگجویانه از شهروندینگی سخن بگوییم؟ برای بررسی معنای «پولیتیک» و ارزیابی جایگاه کنش شهروندی در چنین فتادگاهی:
آیا باید به نام یک دریافتِ ایدهآلیستی از این کنش، با حل شدنِ ضد دموکراتیکِ پولیتیک در یک استراتژی جنگی پیکار کرد یا اینکه برعکس، آیا میباید در سیاستورزی به شیوهای جدلی، نمود کنونی سیاست عملی، Realpolitik ، را بازشناخت و آن را همچون حقیقتِ هر پولیتیکِ واقعی پذیرفت؟
مسئله این نیست که چرا باید سیاست را بر جنگ ترجیح داد. چرای آن با توجه به ویرانیهایی که جنگها پدید میآورند، آشکار است. فراتر از این ترجیح، میباید پرسش ساختگی بودن یا نبودن گزینش میان پولیتیک و جنگ را پیش کشید. آن هم به چند دلیل: سیاست نه تنها مسئول جنگافروزی است، بلکه خودش میتواند نقابِ سالوسِ یک جنگ نهفته میان نیروهای ناهمساز باشد. آیا پولیتیک به راستی هنرِ برتری یافتن با کاربردِ زور نیست؟ مگر نه اینکه برای رسیدن به این هدف، از زورآزماییهایی بهره میبرد که اگر اوضاع و احوال، از دیدگاهی راهبُردی (استراتژیک)، جای خود را به جنگی آشکار، جایگیزین پرخاشهای لفظی، بدهند توانایی خشونتبار شدن را دارند؟ در نتیجه، آیا سیاست گونهای جنگ مدنی به میانجی کلمهها نیست که از دیدگاه راهکُنشی (تاکتیک) از بلای جنگ داخلی پیشگیری میکند؟ پس سیاست، آیا همان جنگِ میان چالشگریهای نامدنی نیست که جایگزین جنگ راستین میشود؟
جای شگفتی نیست که در این شرایط، جنگها جهان بشری را ویران کنند و در این میان، همزمان، به دلیل گسترش تصاعدی نیروی مهیب سلاحهای کشتار جمعی، در فرایند نابودی طبیعت نیز نقش داشته باشند. اینها دادههایی هستند که دشوار بتوان انکار کرد. مسئولیت تباهی جهان کنونی به گردن جنگهای بیشماری است که از شیوه تولید سرمایهداری و منطقِ پیشرفتِ این سیستم، که تنها سود حاصل از فروش کالاها را هدف قرار میدهد، جداییناپذیرند. چنین مینماید که “سیاست” نه میتواند جلو این جنگها را بگیرد و نه پیامدهای زیانبارشان را مهار کند: تخریب طبیعت و فرهنگها، آلودگی ویرانگر زیستبومها، نابودی جامعهها و اقتصادها، تلفات انسانی در کارزارهای مرگبار، بمباران و کشتار غیرنظامیان، مهاجرت جمعی آدمیان و جانورانِ گریزان از جنگهایی که آنها را از داشتن یک زیستگاه طبیعی و یا اقتصادی پایدار بیبهره میکند. تلاشهای دیپلماتیک برای پایان دادن به جنگها و کوششهای صلحطلبانه برای جلوگیری از آنها، با همه ناکامی و ناتوانیشان، مایه سربلندی سیاست هستند، اما این اتهام که مسئول اصلی جنگها سیاست است، پابرجا میماند. مگر نه اینکه قدرتهای پیشبرنده جنگها، در واقع دولتهایی هستند که با هم یا با گروههای مسلحی که برتری آنها را به چالش میکشند، میجنگند؟
همنوایی ساختاری «سیاست» با منافع صنایع تسلیحاتی است که آن را در ردیف متهمان مینشاند. آنچه این اتهام را پیش از هر چیز توجیه میکند نبودِ جایگزینی برای رهایی از رئالپولیتکی است که مستبدانه تودهها را برای کشتار یا کار به صف میکند تا خود را یا به مرگ بسپارند یا به استثمار. چنین مینماید که سیاست بهگونهای جداییناپذیر با تاروپود نظامهای بندهپروری درهمتنیده است که مردمان را دست بسته به چنین سرنوشت ناگزیری گرفتار ساختهاند که گویی از آن گریزی ندارند. زیرا چنان که میتوان دید هیچ قدرت سیاسی در جهان به چشم نمیآید که بتواند از وقوع فاجعهای دیگر با پیامدهایی اندازهناگرفتنی پیشگیری کند: حادثهای هستهای که بخشی از کره زمین را یکسره سکونتناپذیر خواهد ساخت، مانند آنچه در چرنوبیل یا فوکوشیما رخ داد؛ زبانه کشیدن آتشی عظیم از یک کانون منطقهای همسان سوریه که همه جهان را درگیر خواهد کرد؛ جنگی اتمی که ممکن است از کره شمالی به راه بیفتد. این رویداد خارقالعاده بُعدی دیگر به کابوسهای همیشگی و مکرر، همچون جنایتهای جنگی، قحطی در آفریقا یا ویرانی ترمیمناپذیر زیستگاهها خواهد داد. وضعیت سیاسی جهان به گونهای جبراننشدنی یاسآور مینماید: پیشتر، امید به روزهای بهتر داشتیم، از این پس، بدترینها را انتظار میکشیم!
خطِ راست آیندهای رخشان را که میپنداشتیم جامعه آگاه درخواهد نوردید دیالکتیکی ظلمانی، بهجای روشنگری، هزار تکه کرده و با سودن و فرسودنِ پیشرفتهای نمایان، آنها را به شکل پسرفت درآورده است. پروژه رهایی نوع بشر جای خود را به راهکارهای گردننهادن به امپراتوری سلطهگری کامل و بهرهجویی فراگیر از طبیعت، از جنسیت زنانه و از تودههای زحمتکشِ بیزمین، بیکار، بیخانمان، بیصدا و بیامید داده است. پس آیا جایگزینی برای نومیدی یافت نمیشود؟
رو در رو با فاجعهای که در حال شکلگیری است، راه دیگری نمانده است مگر واگردانی اوتوپیایی نگاه تا بتوان دورنمای وارونهسازی سیر روزگار را پیش چشم آورد. درسهایی که میباید با روشنبینی از تجربه کژرویهای گذشته و پندارهای گمگشته گرفت، خاستگاه انگاشتِ جهانی دیگر و نگهداشت اخگر امید به جامعهای دیگرگون را میسازند: جهانی ساخته از جامعههای گوناگون که میخواهند از همین حالا، اینجا و اکنون، به یاری جنبشی در خلافِ جهتِ نابخردانه آنچه امروز پیشرفتش میخوانند، خود را از فرایند جهانگیرِ تسلیم به منطقِ سودمحور نظام سرمایهداری برهانند. افقی نو پیش روی این دیدِ دیگر به جهان گشوده نمیشود اگر الگوی(پارادایم) فرونگری به رخدادها را، با بازبینی معنای واژگان سیاسی کنونی، دگرگون نکینم.
از این منظر، در وهله نخست، میباید به معنای واژه «پولیتیک» با هدف بازساخت آن بازگردیم. ناهمگن با آنچه خاستگاهش «دولت» است، «شهروندینه» (le politique) را میتوان یک نیروی اجتماعی دانست که پویایی دموکراتیکش با گردندادگی به نظمِ دولتی و فرمانبری از نظم اقتصادی ناسازگاری دارد: قدرتِ چالشگرِ مردم با هرگونه الیگارشی. به طور کلی میتوان گفت آنچه پیش میآید رویارویی میان دو نیروی همستیز[3] است: «سیاستِ» توانگران و جنبش شهروندینِ بیتوانان. «سیاست» توانگران، از بالا، چیرگی بر سپهر شهروندی را تا حدِ برچیدن آن از راه تسلیمِ پرُتنشِ جامعه مدنی میجوید و جامعه مدنی که ساختارش اقتصاد سرمایهداری است بر زمینه این تنش، با سودبردن از خویشتنزدایی[4] فرهنگی هموندانش، راه را برای بهرهکشی طبقههای زیر سلطه هموار میکند. بر عکس آن، جنبش شهروندینِ بیتوانان که سودای گشایش و گسترش سپهر شهروندی را دارد، از پایین، با تلاش برای رهایی خود از همه شکلهای خویشتنزدایی، در برابر سلطهجویی و بهرهکشی ایستادگی میکند. این قدرتِ شهروندانه، ناموافق با مدیریت بوروکراتیک امور همگانی، گام در جهت مخالف میگذارد و میکوشد اداره خودگردانِ شارستان[5] (la cité) را به دست نیروهای شهروندی بسپارد که شهروندمداریشان امکان کنشِ هماهنگ را برای جامعه متشکل از شهروندان به ارمغان میآورد: در بطنِ فضای سیاسی، تصمیمها بر پایه بگومگوهای بیگمان پُرشوری گرفته میشوند که در آنها دیدگاههای ناهمتا، بدون کاربردِ خشونت برای قبولاندن رایشان، به چالشگری میپردازند تا انجمنی ناهمساز برپا کنند. پیوندِ پولیتیک به مردمِ شهروند جان و جایگاه میدهد، و معنای اجتماعی آن شرطِ امكانِ همبستگیِ بهراستی شهروندین است که نیروهای ناهمگرا را، بدون وابسته ساختنشان به نهادی برتر و بیرونی، هماهنگ میکند.
کلیشه فکری مدرنی این پدیده سیاسی را به پولیسِ (pólis) یونان باستان حواله میکند تا بتواند در بررسی گواهی ناپدیدی کنونیاش رای به بستن پرونده بدهد. اینگونه، شهروندینه چیزی ناکجاآبادی و اوتوپیک خواهد بود، رویای شیرین تئوریکِ یک ایدهآل ناممکن… هگل در برابر کانت، کنستان در برابر روسو، هابز در برابر ارسطو: هیچ هنجمن[6] شهروندینی نمیتواند تنها به نیروی خودش، بدون فشارِ یکپارچهسازنده قدرت دولت، بپاید. جامعه سیاسی تنها میتواند به ضرب ترکه استادی سختگیر که چهرهاش را هابز با خودشیرینی کشیده، سر پا بیایستد. آیا سیاست دولتی جز پیشگیری از جنگ داخلی، آن هم از راه جنگیدن با آشوبگران، کارکرد نظاموار دیگری دارد؟ بدون دولت و بدون حق انحصاری کاربستِ خشونتِ به اصلاح مجاز، بگومگوها، میانِ همپیمانان ناهمکوک، و جدلها، میان هماوردانِ درگیر، چگونه میتوانستند به ستیزی سودازده نیانجامند و یک همبستگیِ شهروندینِ گسسته را با خطر ازهمپاشی و تقسیم به اردوگاههای دشمن بالقوه در جنگ، روبهرو نسازند؟ در روزگاری که بسامدِ بالای جدلهای هیجانی در فضای همگانی رسانهای، میان قدرتِ دستگاههای حکومتی و ضدِ قدرت نهادهای محدودکننده این دستگاهها، ، سانسور غیررسمی و پروپاگاند رسمی را ناچیز میکند، سیاست به راستی گونهای جنگ در پرده حرف نیست؟ آیا میباید پرخاشآوریهای سیاسی را فرم فرهختهای از جنگ فقط لفظی بدانیم یا برعکس، و نزدیکتر به واقعیت، در آنها پیشدرآمد جنگ داخلی ببینیم؟
بیآنکه فرض را بر این بگذاریم که همرایی ویژگی فضای سیاسی میباید باشد، نابجا نیست اگر از خود بپرسیم آیا پرخاش (پلمیک) خودبهخود به جنگ (پلموس) نمیکشد؟ زیرا به خوبی میتوان پنداشت که میان خشونتهای فیزیکی کردارهای جنگی و گزافهگوییهای جدلهای رسانهای، پیوستگی نیندیشیدهای باشد، گونهای همخوانیِ نیاگاه که از راه بازگشتِ واپسزده[7] به معنای یونانی پلموس امکان نمود میدهد. از همین رو سیاست به میدان نبرد میماند، آن هم به دو نشان: به دلیل جنگهای واقعی که سیاستمداران یا برمیانگیزند یا نمیتوانند جلو آنها را بگیرند؛ به دلیل جنگهای کلامی که سیاستمداران هرآن، در سپهر همگانیِ آکنده از جدلهای نامنصفانه، با هم انجام میدهند. برگرداندن پلمیک (polémique)، به ریشه یونانی پلموس (pólemos)، چرخاندن کلید معناشناسی در جهت برعکس است تا کاربرد همیشگی واژگان را وادار به جداسازی بنیادین پلمیک از پولیتیک کند. بنابراین مسئله موضع گیری در برابر درهمآمیختگی پولیتیک و پلمیک است . کارل اشمیت استاد این درهمآمیختگی بود و هانا آرنت منتقد آن. زیرا این پرخاشهای هرچند لفظی اما وحشیانه، حرفی اما تند، این پلمیکهای خشمگین که راه جنگها را هموار میسازند، از منطقی پیروی میکنند که با بنیادهای شهروندینگی ناسازگار هستند.
در حقيقت، پهنههای پولیتیک و پلمیک را هر کدام اصلهای (principes) ویژهای میگردانند و اصلهای هرکدام با اصلهای دیگری ناهمسازند. برای بهتر شناختن محدوده هرکدام، میباید میان شهروندینه (le politique) و ستیزگی (le polémique) خط مرزی کشید. با این حال، دوپارگی اصولی میان شهروندینه و ستیزگی، ناسازگاری میان اصلهای گرداننده هر یک از این پهنهها، به هیچرو مانع گذر از یکی به دیگری نمیشود: بنیادگذاری ستیزهجویانه پولیتیک، به ویژه هنگام انقلابی خشونتآمیز، قرینه پایانبخشیدن شهروندین به یک جنگ است. این گذرهای مغشوش در بخشهای آشوبناکی رخ میدهند که همزمان این دو پهنه را به هم وصل و از هم جدا میکنند: گونهای زمینِ بیصاحب یا منطقه حائل که در آن برهمکُنشِ گرایشهای مخالف بهتر خودنمایی میکند تا در هر یک از پهنهها به تنهایی. برخلاف پندارِ ایستایی که ممکن است اصطلاحهای دوپارگی و مرزکشی و منطقه حائل به ذهن بیاورند، در واقع درون این سه فضا، پیوندِ پویایی میان گرایشهای رانِشی [8] برقرار است که در جهتهای مخالف اعمال میشوند. در سطح جمعی گروهها، همان درهمتنیدگی رانههای متضاد (Triebvermischung) را مییابیم که فروید در سال 1924 اثرش را پیشِ فرد برآورد میکرد، هنگامی که توضیح میداد رانه مرگ میتواند شکلِ شهوانیِ لذتجوییِ دگرآزار را به خود بگیرد و با خشونتورزی بر دیگران همراه شود. پس برتری یک گرایشِ رانشی بر گرایش دیگر باعث نابودی رانه سرکوفته نمیشود، بلکه درهمتنیدگی اِروس [9] (غریزه زندگی، کامجویی) و تاناتوس [10] (غریزه مرگ، ویرانگری) را در بودوباشِ عاطفی افراد و گروه به همراه دارد.
بنابراین بهتر است به روشنی میان اصل و گرایش فرق بگذاریم، هرچند که هیچ اصلی نمیتواند یک پهنه را بگرداند مگر به میانجی گرایش رانشی مسلط بر آن پهنه. زیرا تضاد قطعی میان اصلها، سازگاری کامل با درهمتنیدگیِ گرایشهای مخالف در همان پهنه دارد. گرایشِ مخالف با اصل گرداننده یک پهنه، در آن پهنه جا دارد و با همه فروکوفتگی، هرازگاهی موفق میشود خود را از تسلط گرایش سازنده آن پهنه برهاند: در پهنه ستیزگی، گرایشِ پولیتیک است که سلاحها را خاموش میسازد؛ به نوبه خود، سپهر شهروندینه هر آن با خطر گرایشِ ستیزهخواه رو به روست که میتواند با زهرآگین ساختن درگیریها، آنها را به نبرد خشونتبار بگرداند. گواه درستی این سخن همین که همستیزی[11] میان گروههای اجتماعی امروزه بیشتر جامعهها را چندپاره کرده و به لبه پرتگاه جنگ داخلی رسانده است: سپهر همگانی این جامعههای پایگانی (سلسله مراتبی) پهنهای جدلی-سیاسی است که در آن پولیتیک را منطق پلمیک چنان درمینوردد که حتی هستی شهروندینه را به نابودی میکشاند.
پس بازشناسی دوگانگی اصولی میان شهروندینه و ستیزگی، به هیچ رو به معنای اندیشیدن به پولیتیکِ پالوده از هر پلمیکی و به ستیزه عاری از هرگونه بُعد شهروندینی نیست. ما حتی میباید بایستگی شهروندانه جنگ با دشمنان پولیتیک را بپذیریم. بنابراین، جستار حاضر یک دفاعنامه صلحدوستانه نیست و جنگافروزی واقعی نابکارانی را که خواهان بندهسازی مردمان در یک برنامه هژمونیک یا حتی نابودی دشمنانی برگزیده یا برساخته هستند، نادیده نمیگیرد. همچنین دستور اخلاقی برای تمرینِ همگرایی فراگیری صادر نمیکند،که آشتیجویانه از هر پیکاری، به هر شکل، به نام “باهمزیستی” چشم میپوشد. پافشاری در راه بهراستی شهروندین به کشتیرانی در خلاف جریان میماند: میان گرداب هایلی که بیم آن میرود موجهایش جامعهای چندهنجمن و دستخوشِ چندپارگیِ همیشگی جنگ داخلی را در خود فروبکشد، و آبسنگِ هولناکی که از درهمشکستن بر گستره دهشتناکش، جامعه توتالیتاریسمزده و افسرده[12]از افسانه رَستگی از هر دوگانگی درونی، گریزی ندارد. برای دوری جستن از این بیمگاه دوگانه، راه شهروندینی که باید گشود کدام است؟
یافتن پیمانه سنجشِ درستِ زندگی شهروندین در دلِ پیکارستانِ زندگی جمعی نیازمند بازشناسی سه گونه رویارویی است: جنگ بین اردوگاههای دشمن، که در آن رودررویی مسلحانه نبرد مرگ و زندگی است؛ پیکار حزبهای رقیب که همستیزیشان بر سر پروژه اجتماعی زورآوری مدنی است و نه جنگ داخلی؛ بگومگو میان گروههای همپیمان درباره راههای کارآمد در پیکار با هماوردان یا در جنگ با دشمنانشان. بگومگو میان همتایانِ با هدف همداستانی، پیکار با هماوردان به امید پیروزی بر آنها، دو شکل رویارویی شهروندین هستند. به عبارت دقیقتر، این دو گونه رویارویی تا آنجا که هنری شهروندین تنظیمشان کند، در پهنه پولیتیک میگنجند: همچشمی[13]اجتماعی همچون هنر زورآزمایی بیآنکه ناهماهنگی میان همدستانِ رقیب به همستیزی بینجامد؛ هماوردی[14]همچون هنر نبرد با حریفان سیاسی، بیآنکه ناسازی به ستیز بکشد. همچشمی و هماوردی، با همه ناهمسانیشان، دو شکل رویارویی شهروندین هستند. شکل دیگری که با این دو ناهمگونی بنیادی دارد و میتوان آن را پادشهروندین نامید، رویارویی مسلحانه بین نیروهای نظامی (شبهنظامی، ارتش و …) است. این گونه رویارویی بیرون از پهنه شهروندینه رخ میدهد، هرچند که جنگ چرخشگاهی پولیتک را در خود داشته باشد.
با این همه، باید پذیرفت که این نگرشِ آرمانی به هنر شهروندینه با واقعیتِ کردار سیاسی همخوانی ندارد. زیرا سیاستهای عملی تصویری از کنشی که هنری تنظیمکنندهاش باشد به دست نمیدهند: شهروندینگی از دیدگاهی ایدهآل میان همچشمی و هماوردی بخش میشود. اما به واقع در چنبره کشمکش[15]و همستیزی[16] گرفتار است. این دو اصطلاح آخر نشانگر شکلهای بیشتر جدلی زورآزماییهای پُرتنش میان گروههای همپیمان و پیکارهای سهمگین میان اردوهای هماورد هستند. افزایشِ درگیریها به زورِ پرخاشگری، گرایشی است که خود را به منشِ شهروندین تحمیل میکند: زورآزمایی آتشین و پرشور میان همپیمانان به پیکاری پُرشرر میکشد، همانگونه که پیکار خشمآلود میان هماوردان به جنگی خشن میان دشمنان. و اینگونه سخنان پرخاشساز در پایان ترجمه خود را در کردارهای جنگی مییابند. همین تمایل جدلی که بگومگو را به کژراهه پیکار و پیکار را به بیراهه جنگ میکشاند در دلِ جنگ هم بهکار است و بر خشونت میافزاید. با این هدف که جنگ را تا از میان بردنِ کاملِ دشمن پیش ببرد. این سرنوشت شوم و مرگبار که چهره آخرالزمانی یک جنگ تمام عیار را به خود می گیرد، در پایانِ فرایندی که میباید ستیزهکاری نامید، حکم مرگ زندگی شهروندین را صادر میکند. جوهر ستیزهکاری برانگیختنِ همزمان پلموس و پلمیکهایی است که جنگهای ویرانگر و خشونتهای آزارنده را پرتوان میکنند. راهبُرد پرخاشجو کاری نمیکند مگر به نهایت رساندنِ روندِ جدلی در جریان، که نه تنها به زندگی شهروندین، بلکه به همه شکلهای زیست یورش میبرد. فرایند ستیزهکاری فرایند مرگباری است که هدفی نیآگاه را دنبال میکند: ویرانی طبیعت و همچنین فرهنگ شهروندی.
نباید تنها به نشانکردن فرایند ستیزهکاری بسنده کرد که ایستایی و حتی نابودی پویایی پولیتیک را میجوید. باید به کندوکاو آن پرداخت تا سرچشمه رانشی آن را که از دل یک گرایش سر میزند و در نیروهای پرخاشی پیکر مییابد، شناسایی کرد: رانه مرگ. این کشف فروید پس از جنگ جهانی اول، به خودی خود پلمیک است. چون فرایند ستیزهکاری نبردی مرگبار را با زندگی پولیتیک پیش میبرد، پس باید رانه متضاد آن هم در کار باشد. در برابر ستیزهکاری و در جهت عکس آن، یک رانه گراینده به زندگی پولیتیک هم هست. این گرایش رانشی در نیروهای شهروندینِ پوینده پیکر مییابد که جویای بنیادنهادنِ پیوندهای اجتماعی در جامعه هستند. این نیروهای پولیتیک که در جنبش رهایی از سلطهپذیری پاداجتماعی گرد میآیند، نیروهای اجتماعیای هستند که به درستی خود را با نام «مردم» میخوانند. از سوی دیگر، الیگارشیهای فرمانروا که در برابرشان نیروی اجتماعیِ مردم برمیخیزد، درخورِ عنوانِ “نیروهای پاداجتماعی” هستند. این کشاکشِ کاهشناپذیر، مُهر یک ناسازواری[17] را بر خود دارد که هیچ دیالکتیکِ سازشی نمیتواند از آن دربگذرد.از یک سو، رانه پولیتیکِ رهایی برانگیزاننده جنبشِ شهروندین نیروهای اجتماعی است. کنشِ این جنبش کوششی است برای گشودن یک سپهر همگانی که در آن گفتوگو شیوه تصمیمگیری باشد. از سوی دیگر، و در واکنش، نیروهای پاداجتماعی، خاستگاه فرایند ستیزهکاری، تمام توان خود را بهکار میگیرند تا سپهر شهروندی را برچینند و مستبدانه دید خود را درباره چگونگی پرداختنِ به کارهای همگانی به کرسی بنشانند. آنچه این نیروها را پیش میراند رانه پلمیکِ سلطه پاداجتماعی بر همه شکلهای دگربودگی است: طبیعت، فرهنگهای دیگر و رویکردهای اقتصادی دیگر، تودهها به هر گونهای، نیروهای اجتماعی مستقلِ پویا، آدمها همچون فرد، جانوران…
ناسازگاری میان نیروهای شهروندینه، سازنده جهانی اجتماعی، و نیروهای ستیزگی، ویرانگرِ شرایط طبیعی و فرهنگی زندگی روی زمین، ریشه در اعماق غریزی آدمیان و گروههای انسانی دارد و بر دوپارگی بنیادی میان رانه پولیتیکِ زندگی و رانه پلمیکِ مرگ استوار است. این دوپارگی همانا بازتابِ پیکار سهمگینی است که در آن، به تشخیص فروید، ِاروس و تاناتوس با هم در جنگند. نه تنها در حوزه اکوسیستمهای محلی که بر سراسر کره خاکی، زندگی میتواند ناممکن گردد. چون که قدرت ویرانگرِ رانه ستیزهکار با همان شدتی تیشه به ریشه شالودههای محیط زیست میزند که به پایههای شهروندینِ زندگی اجتماعی، و با کوشش برای پایان دادن به هرچه جنبش شهروندانه، به هرگونه شکل اجتماعی زندگی در جهان هم پایان میدهد. تضاد ریشهای مرگ و زندگی را که سرنوشتش به کناکنش ناگزیرِ میان نیروهای سازشناپذیر وابستگی دارد، هیچ دیالکتیکی نه میتواند بگشاید و نه برچیند. نیروهای پلمیک که گوشبهفرمانِ رانه چیرگی بر خود و بر دیگران و در تضاد با اصل زندگی اجتماعی هستند، فرایند ستیزهکاری را میزایند تا با جنبش شهروندینِ نیروهای اجتماعی، که رانه رهایش[18] برمیانگیزدشان، به نبرد برخیزد.
با الهام از نگره رانشی فروید، کارکردِ طرح این مسئله که همستیزی تقلیلناپذیری میان فرایندِ پلمیکِ فرمانبری و جنبشهای پولیتیکِ رهایی جریان دارد، تشخیص بیماری این روزگار است. زیرا هدف، کندوکاوِ صورتبندی کنونی موازنه قدرت در همه سطحهاست بیآنکه نمای کلی از چشم پنهان بماند. در شرایط کنونی سده بیستویکم، چنین مینماید که فرایند ستیزهکاری پاسخی به استراتژی جهانی ادغام اجباری اقتصادها در چرخودنده بازارِ سهامِ نظام سرمایهداری باشد. پیامد این فرایند، ادغام ویرانگر جامعههای انسانی در یک سیستم پاداجتماعی در مقیاسی جهانی است که نهادهای حکمرانی اَبرملی[19] بیشتر و بیشتر میکوشند در اخیتار خود بگیرند. جدا اما همبسته با سهگانه نظام مدیریت پولی برتون وودز[20] (بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و سازمان جهانی تجارت)، نهادهای سازمان ملل متحد، ساختارهای دولتی فراقارهای (همچون اتحادیه اروپا) و شرکتهای فراملیتی خصوصی (کشاورزی، مواد غذایی، داروسازی، فناوری اطلاعات) در همین راستا گام برمیدارند و بهگونهای رسمی یا غیر رسمی، با هم به رایزنی میپردازند، مانند مجمع جهانی اقتصاد در داووس. مدیریت گردش ویروس کرونا در سطح کره زمین به سرپرستی سازمان بهداشت جهانی، همتای مدیریت گردش سرمایهها و پیامدهای آن در همه جهان به سرپرستی سازمان تجارت جهانی است: بحرانهای مالی، درگیریهای اقتصادی…کمابیش در همه جا، حکمرانی فرا-کشوری بر نهادهای بین-کشوری که میکوشند اختلافها را از طریق مذاکرههای چندجانبه و دوجانبه برطرف کنند، برتری یافته است. در آشفتهبازارِ میان بینالمللی و فراملی است که کمیسیون اروپا تصمیم میگیرد و شورای امنیت سازمان ملل متحد در واکنش به درگیریهای مسلحانه که صلح جهانی را به خطر میاندازند قطعنامه صادر میکند. در زمانها که فرایندی فراگیر از جامعهها، فرهنگها و اقتصادها زنجیرهای بههمپیوسته میسازد و همزمان با آن درگیریهای هویتخواهانه میانهنجمنی، که سویه دیگر همین فرایند است، زنجیر میگسلند، گویی همه چیز دست به دست هم داده تا از پیدایش هرگونه کنشِ پولیتیکی پیشگیری کند. کافی است که به افزایش رویاروییهای پلمیک یا درگیریهای مسلحانه در سراسر جهان و در همه سطحها بنگریم. در جامعههایی که پیکار میان طبقهها یا کاستهای اجتماعی دوپارهشان کرده است: انقلابها و آشوبهای خشونتآمیز؛ در کشورهای چندفرهنگی و چند مذهبی: شورش در محلههای گتو شده، نارواداری و اختلافهای مذهبی، نبردهای خونین میان دستههای قومی یا باندهای مافیایی، آدمکشی و خشونتهای جنسی؛ در بین کشورهایی که خودشان را بر پایه نژاد یا قوم یا مذهب تعریف میکنند: جنگ از هر نوع، از جنگ بین دولتها تا جنگهای مذهبی همراه نسلکشی و قوم کشی که زمینه را برای جنگهای هویتی در جامعههای چندهنجمنی آماده میسازند.
در زمان حاضر، نیروی فرایند ستیزهکار بیرحمانه رو به فزونی است و فروپاشی فراگیرِ جامعهها در مکانیسم ضداجتماعی منطق سرمایهداری بهطرزی اجتنابناپذیر رو به گستردگی. این افزایش و گسترش با کاهشِ باورنکردنی نیروهای شهروندین و پسرفتِ جنبشهای رهایی اجتماعی نسبت وارونه دارند. انگار نقش و کارکرد بنیادی شهروندینه بهگونهای جبرانناپذیر به ژرفای سیاهچالِ تاریخ بشر پیوسته است. برای بازیابی گنج گمشده آزمودههای شهروندین و رهایی از این موقعیت مرگبار برای همگان، چه باید کرد؟ چگونه میتوان بهگونهای کارآمد با قدرت کشنده نیروهای پاداجتماعی، بدون افزایش ستیزهکاری درافتاد؟
پرسش سرنوشتسازی است. چرا که جنگیدن با جنگ میتواند به افزایشِ خشونتِ قدرتهای پلمیک بینجامد و به زیانِ نیروهای پولیتکِ زندگی تمام شود. پس آنچه میباید انجام داد مهار گرایش جدلی است که برتریاش مرگِ زندگی شهروندین را رقم خواهد زد. شیوه درخور این است که با پیش گرفتنِ راهبرد پیشنهادی هربرت مارکوزه هنگام بررسی فروید در « اروس و تمدن» (۱۹۵۵)، رانه پرخاشجوی مرگ را بر ضد فرایند ستیزهکاری بهکار بگیریم و اینگونه بر توان رانه شهروندین زندگی بیفزاییم. زیرا وضعیت بحرانی بیمار رو به مرگ، نیازمندِ یک همچشمی بیسابقه است که به زندگی شهروندین اجازه بدهد تا در دلِ نیروهای جویای رهایی اجتماعی، از نو زاده شود. افزون بر این، بازگرداندنِ کل جامعه به زندگی شهروندین، نیازمندِ آزمودنِ یک هماوردی به همان اندازه بیسابقه است که به نوبه خود بکوشد همستیزی پاداجتماعی را چارچوبمند سازد تا مانع پیشرفتِ روند خودویرانگری جامعه شهروندین شود. آیا نشانههایی در دست هست که آغاز کوششهایی برای دگرگونی شهروندینِ وضعیت ستیزهکار کنونی را نوید بدهند؟
برای گشودن افق این حرکت تاریخی باید به جستوجوی یک الگوی(پارادایم) اتوپیایی برآمد. متفکران نوینی که به رهایش اندیشیدهاند پیرنگی چند وجهی از آن را برای ما به یادگار گذاشتهاند: از پیشگویی کانتی درباره چرخشی نیکو در سرنوشت نژاد بشر تا بینش مارکسی درباره انقلابی اجتماعی، از «بُرشِ مسیانیک» والتر بنیامین تا «رخداد پیشبینیناپذیرِ آینده» ژاک دریدا، از «نونهادی انقلابی» هانا آرنت تا «دموکراسی شورنده» میگل آبنسور، با گذر از «پروژه خودفرمانی» کورنلیوس کاستوریادیس… بهرهگیرنده از همه این اندیشهها، بهجا خواهد بود که گشایش چنین حرکت تاریخی و شهروندینی را در گسست با فرایند ستیزهکار بسنجیم. چرا که سیر روزگار را اینگونه برگرداندن، نوزایش شهروندینه را رقم خواهد زد.
هیچ نشانه مژدهبخشی در دست نیست که از این وارونهسازی سیر روزگار خبر دهد. با این حال، باید که آن را شناخت و شاید که به آن باور داشت. چون شهروندینگی همچون ققنوس پیوسته از خاکسترش برمیخیزد و رخشندگی و فروزش از یک رانه معمایی زندگی شهروندین میگیرد که سوختههایش را زنده و سرزنده میکند. چون شهروندینگی ایدهآلی نیست که بخواهیم بیافرینیم، و یا موقعیتی که بخواهیم به آن برسیم. بلکه زیستنِ و آزمودن یک جنبشِ اجتماعی همیشگی است. جنبشی در حال شکلگیری که ناگهان از ژرفای تاریخ بشری میجوشد تا در شهروندینه جانی دوباره بدمد و به آن پیکر بدهد. در پویایی نیآگاه خود، جنبش شهروندینِ نیروهای اجتماعی همواره از نو در شرایط هربار تازهای رخ میدهد که در آن پیشگویی پیدایش مردم درست درمیآید. مردم با آفرینشِ نهادها و پندارِ نمادهایشان شکل میگیرند و بیهشدار پدید میآیند تا شکل زندگی اجتماعی را به دلخواه خود درآورند. مردمی که برمیخیزند و جنبش اتوپیایی که در متن نیروهای اجتماعی برمیدمد، از چارچوب هنجارهای پذیرفته میگریزند و خودبهخود به سلاله آیینهای ایستادگی دیرین در برابر دستگاه پاداجتماعی میپیوندند. چون هر مردم بهجنبشدرآمدهای از دور و دورادور بازمیآید: جنبندگیاش از قلب خیزشهایی برمیآید که او را میپرورند و نیرومندش میسازند. بدون این جنبش در قلب نیروهای اجتماعی، شهروندینه هیچ چیز نیست. این جنبش به اتوپیای شکلی نو از هنبازی، همچون دورنما و در همان حال نمایان در خیزشهای چالشی گوناگون، پیکر میدهد. در بطن پیکارهای اجتماعی، شهروندینه هنوز و همیشه در کنش و در جنبش است. به زبان دیگر، تا پیکارهای اجتماعی هستند، شهروندینه هم هست. میماند توانمند ساختن کنشورزیِ جنبشهای رهایی اجتماعی که بررسی امکان آن هدف جستار پیشروست. این کنشورزی توانمند میشود اگر، از دیدگاه تئوریک، روشن سازیم که پیکار جنبش رهایی اجتماعی بر سر معنای شهروندینه است.
هر بخش این جستار از دو فصل تشکیل شده است، پس در چهار مرحله و با هشت ضربآهنگ پیش میرود، و پس از نتیجهگیری پایانی دو افزونه دارد که کارکرد آن بازخوانی گسستهای چندگانه معنایی-پولیتیک جستار است: یک واژهنامه برای توضیح مفهومهای بهکار رفته و جدولی برای ارایه شکلهای گوناگون رویارویی.
تحول معناشناسانه پولیتیک که جستار حاضر میکوشد برانگیزد نیازمند این است که پیشاپیش دگرگونی معنای واژگان را توجیه کنیم. هدف بخش نخست که پرسش معنای پولیتیک را طرح میکند، همین است. این بخشِ زمینهساز از درآمدی بر کتاب و گزارشی از استدلالهای آن تشکیل شده است. درآمدِ کتاب معنیهای شهروندینگی در برابر جنگ را به بحث میگذارد تا دریافتِ ستیزهکاری که سیاست را با عملکرد استراتژیک پرخاشجویی و جنگ یکسان میسازد، نفی کند. این استدلال که با نخستین جدولِ شکلهای گوناگون رویارویی نشانهگذاری شده، به شیوهای سامانمند گزارشی از دستگاه مفهومهایی است که به نوبت در سه بخش دیگر به کار میروند. راهبردِ گفتمانیِ جستار عبارت است از نمایاندن واقعیت دو وجهی شهروندینه: همچشمی و هماوردی. آگاهی از این واقعیت دو سویه نوید گشایش چشمانداز ضد ستیزهکاری است به کنشِ شهروندین، در شرایط بالقوه جدلی جامعههای دستخوش همستیزیِ پاداجتماعی.
بخش دوم، شالوده کتاب، با عنوان شهروندینگی ضد پرخاش، مرزبندی میان پهنه پلمیک و سپهر پولیتیک را با این هدف پی میگیرد تا ناروایی درهمشدگی این دو را در فرایند ستیزهکاری نشان دهد. برای پاکسازی افق رهایی از ستیزهکاری، نیازمند این هستیم که نخست راهبردِ فرایند آن را که جنگ ضد شهروندینگی است، بررسی کنیم[فصل یک]، و سپس نشان دهیم کدام آزمون گذر از آتشِ جدل را شهروندینه از سر میگذراند[فصل ۲]. با این حال، این مرحله ضد ستیزهکاری، که دوپارگی میان پلمیک و پولیتیک را برجسته میسازد تا راه بر درهمشدگی ستیزهکار ببند، تنها یک مرحله است. چرا که مطلقانگاری یکسونگر این دوپارگی به نادیدهگیری میدانهای آشوبناکی میانجامد که گذرگاهای میان پهنه پرخاشی و سپهر شهروندین را شکل میدهند. از یکسو، منطقه بیطرفی از نوع پرخاشی-شهروندین هست که در آن شهروندینگی، پیش از بازگشت به منطق شهروندین و پایان دادن به جنگ، جدل پیشه میکند تا با دشمنان پولیتیک بجنگد. از سوی دیگر، واقعیت جامعههای پریشیده از همستیزی پاداجتماعی، خاستگاه پیدایش سپهر همگانی پیکار میان هماوردان است، این سپهر پرخاشی-شهروندی را نباید با پهنه پولیتیکِ بگومگو میان همپیمانان یکی گرفت.
جدایی این دو سپهر پولیتیک را نمایاندن موضوع بخش کانونی کتاب، بخش سوم است که با نادیده گرفتن پهنه پادشهروندیِ کارزارهای جنگ و جدل، ترازنامه حسابهای پولیتیک را تنظیم میکند. اینجا با دقیقه پولیتیک استدلال سروکار خواهیم داشت که تلاش میکند فرق دو گونه بَرزِشِ (پراتیک) شهروندانه را آشکار سازد: همچشمی اجتماعی در دل پهنه شهروندین، شکل آغازین پولیتیک است که میتوان پیدایش آن را در جامعههای ابتدایی بازسازی کرد [فصل ۳]. پیکار شهروندین بر ضد همستیزیِ پاداجتماعی، شکل مشتق شده پولیتیک است که میتوان در جامعههای پایگانی بهکار بست [فصل 4]. با جداسازی این دو شیوه هنر شهروندی که همچشمی و هماوردی هستند، درمییابیم که شهروندینگی در واقعیت بیش از آنکه بخش شده باشد، میان همچشمی اجتماعی و همستیزی پاداجتماعی پخش شده است. دلیل آن هم برتری شومِ گرایش پرخاشی است که از شدت تیزخشمیاش هماوردی، در محیط خصمانه همستیزی، کمتر از همچشمی، در حوزه سیاسی، امکان نمود مییابد.
در شرایطی به این اندازه نامساعد، در نتیجهگیری تلاش خواهد شد تا یک دورنمای سیاسی برای نیروهای اجتماعی گشوده شود که گویی با مشکل حلناشدنی تربیع دایره شهروندی دستوپنجه نرم میکنند. چرا که باید با نیروهای رقیب پیکار کنند و حتی با دشمنان شهروندینه بجنگند، بیآنکه بگذارند فرایند ستیزهکاری آنها در خود فروبکشد. برای انجام این کار، میباید دیالکتیک نفی رهایش را ناکار کند که کارکرد نظاموارش پرخاشجو ساختنِ نیروهای برانداز در پیکار با دستگاه پاداجتماعی است. این شرط لازم برای حفظ جنبشهای اعتراضی از غلتیدن در نشیبِ پرخاش است، دست کم در حوزهای سیاسی که همچشمی اجتماعی میباید همستیزی پاداجتماعی را پیوسته از در بیرون براند. چنین چارهای در زمان کنونی، میتواند گشایش افق اتوپیایی یک انفکاک، در معنای روانشناسانه آن را، میان نیروهای اجتماعی درگیر در جنبشی شهروندین ممکن سازد.
گفتوگوهایی که در سمینار École critique de Strasbourg pour l’émancipation انجام گرفتند و پشتیبانی دوستانه اعضای آن، مرا به نوشتن این جستار برانگیختند و در این راه به من دلگرمی دادند. نسخه نخستین آن در بهار ۲۰۱۸ نگاشته شد و در تابستان همان سال دربارهاش با آرش جودکی گفتوگو شد، که آخرین نسخه را در بهار ۲۰۱۹ بازخوانی کرد: برای خوانشی به همان اندازه الهامبخش که دوستانه وامدار او هستم. پاییز ۲۰۱۸، نکتهسنجیهای گرانقدر و دقیق فیلیپ شوله[21]، که میخواهم به پاس روشنبینی و بخشندگیاش یک بار دیگر از او به گرمی تشکر کنم، به بازنویسی آن در زمستان ۲۰۱۸ – ۲۰۱۹ جهت دادند. آن هم در زمانی که جنبش جلیقه زردها فضای همگانی را به یک بحث سیاسی درباره مسائل اجتماعی کشاند که کشور سخت به طرح آنها نیاز داشت. سوزانه هیلدهبرانت[22] نسخه نهایی جستار را با دقت خواند. فرضیهها و تزهای آن پیوسته با همسرم به بحث و گفتوگو گذاشته شد که بهویژه از توجه و پیشنهادهایش تشکر میکنم. بدون نسبت دادن هیچ مسئولیتی به آنها در قبال گزارههای مناقشهبرانگیز کتاب، خود را موظف میدانم که مراتب قدردانیام را از آنها که وقت گذاشتند و کتاب را خواندند و نظرات خود را درباه آن با من در میان گذاشتند، بیان کنم. تا پایان سال ۲۰۲۰، پیش از انتشار مجازیاش در اول ژانویه ۲۰۲۱، همه متن را چندین بار بررسی و بازنویسی کردم. بازبینیها را بار دیگر، پیش از انتشار کتاب، از سپتامبر تا نوامبر ۲۰۲۱ از سر گرفتم. از تابستان ۲۰۲۰، چکیدهای از تحلیلهایم را در سامانهای به نام per turbas به اشتراک گذاشتهام که خواننده را دعوت می کنم هرازگاهی به آنجا سر بزند، چون آنجا درسهای نگاشته یا ضبط شدهام (به ویژه درباره پولیتیک) را مییابد. در سایت برگه polis سایت، اندیشههای بازتابیافته در این جستار را به شیوهای دیگر معرفی میکند.
[1] اسم «شهروندینگی» و صفت نسبی «شهروندین» از «شهروندی» را به جای «سیاست» و «سیاسی» به کار میبریم. این واژهها و همچنین «شهروندینه»، با کاربرد دوگانهی صفت و اسم، را با نگاه به ساختار واژهی یونانی πολιτικός, politikos برگزیده ایم. در متنهای فلسفی به زبان آلمانی و فرانسه، با دگرسانی حرفهای تعریف، بار معنایی و کارکرد فرایافت «پولیتیک» را هم دیگر میکنند. die Politik, das Politische در آلمانی؛ و le politique, la politique در فرانسوی. دو واژه «شهروندینگی» و «شهروندینه» دست ما را برای برگرداندن آنها بازتر میکنند.
[2] Transmutation
[3] Antagonique
[4] Aliénation
[5] به معنی ساختاری سیاسی-اجتماعی که هموندانش را شهروند مینامیم.
[6] در پهلوی hanjaman، برگرفته از اوستايي hanjamana، به معنای با هم آمدن، گرد آمدن و همچنین جای اين گرد آمدن، از آمیزش han (هم) و gam (آمدن) به دست آمده است. انگیزهِ گردهمایی میتواند هنبازی در هدفی از پیش، یا رسیدن به هدفی در پیش باشد. از همين رو «هنجمن» میتواند برای communauté وcommunity به کار بیاید. «انجمن»، که نگارهِ دیگر همان هنجمن است، امروز بيشتر به معنای نهاد يا مکانی است که در آنجا کسانی به آهنگِ رایزنی گرد میآیند. در فارسی «هنباز» نگارهِ دیگر «انباز» و هممعنای آن است، اما جداسازی «هنجمن» از «انجمن»، با نگاهی به شکل کهن آن، برای آفرینش معنایی تازه است که کاربردِ امروزِ انجمن آن را نمیرساند. داريوش آشوری «باهمستان» را پيشنهاد کرده است، و محمد حیدری ملایری «همدارگان» را. سوای ساختگی نبودنش، برتری دیگر «هنجمن» شاید این باشد، که میتوان بر پایهاش واژههای دیگری ساخت : هنجمنی، هنجمنانه، هنجمنگرا، هنجمنجو، هنجمنستیز، هنجمنگریز…
[7] Le refoulé
[8] Les tendances pulsionnelles
[9] Éros
[10] Thanatos
[11] Antagonisme
[12] افسرده بیشتر در معنای اصلیاش: یخزده ، تا معنای کنونیاش: اندوهگین.
[13] Agonistique
[14] Éristique
[15] Agonisme
[16] Antagonisme
[17] Antinomie
[18] L’émancipation
[19] Les instances supranationales de gouvernance
[20] Bretton Woods system
[21] Philippe Choulet
[22] Susanne Hildebrandt