وقتی در ۱۹۵۱ با حکم دادگاه فدرال ایالات متحده آمریکا به مدرسه مخصوص پسران سپرده شد، مدیران مدرسه در بدو ورود دانستند که با پسری فاقد سواد خواندن و نوشتن مواجه هستند که در عین حال بهره هوشی بالاتر از حد متوسط دارد. سرپرست او خیلی زود دانست که با یک آنتیسوشیال (ضداجتماع) پرخاشگر طرف است! اما هیچکس در این مدرسه نمیتوانست پیشبینی کند که این پسر ۱۷ ساله، رهبر فرقهای کوچک خواهد شد برخوردار از اغلب مشخصات یک رهبر فرهمند (کاریزماتیک) به طوری که مستند «چگونه رهبر یک فرقه شویم!؟»، اپیزود اول خود را به معرفی او اختصاص داده است!
چارلی منسن (Charlie Manson) برای آنها که میخواهند بدانند فرقههای دینی چگونه شکل میگیرند و چه کسانی این فرقهها را میسازند، نمونه خوبی برای مطالعه است. این نمونهها اغلب نشان میدهند که رهبران فرهمند، از بطن مادر، فرهمند زاده نمیشوند. آنها حتی تا حد زیادی از راه آزمایش و خطا، راه خود را مییابند. چارلی منسن که مادر معتاد به الکل با سوابق دزدیهای متعدد داشت و هرگز پدر خود را نشناخت، حتی فرصت نداشت آموزشهای مناسبی ببیند. او هم مانند مادرش به دزدیهای کوچک دست میزد و بارها به این دلیل و دلایل دیگر از جمله تجاوز جنسی به پسران، به زندان افتاده بود. گفته میشود آموزشهای مشهور دیل کارنگی (Dale Carnegie)، نویسنده و سخنران آمریکایی و توسعهدهنده درسهایی در زمین پیشرفت شخصی، درباره اینکه چگونه میتوان دوستان تازه یافت و بر دیگران تاثیر گذاشت، برای منسن بسیار جالب بوده است. این آموزشها به عنوان بخشی از برنامه بازپروری زندانیان، در زندانهای ایالت متحده ارائه میشده است.
«فرهمندی» (کاریزما) مستلزم برساختن روابط صمیمانه با دیگران است. منسن آموخته بود که اگر میخواهد پیروانی پرشور و وفادار به خود پیدا کند، چگونه باید به آنها اهمیت دهد! اجازه دهد آنها صحبت کنند و احساس کنند که مهم هستند! با آنها مخالفت مستقیم نکند و چنان رفتار کند که آنها عقاید شخص او را عقاید خود تلقی کنند! آنها را مکرر به نام کوچکشان صدا بزند و این احساس را به آنها القاء کند که هر کدامشان، مهمترین شخص گروه هستند!
در دههی ۶۰ میلادی که آشفتگیهای سیاسی در ایالات متحده به چند فقره ترور سیاسی انجامید، و بیاعتمادی مردم، بهویژه جوانان به سازمانها و نهادهای رسمی – شامل بر ادیان سنتی – اوج گرفت، زمینه مساعد شد که چارلی منسن با شناخت مختصری که از هندویسم، مسیحیت و دیگر سنتهای دینی داشت، به سبک خود و به محوریت خود دست به اعتمادسازی بزند و یک انجمن اخوت دینی تاسیس کند که آن را «خانواده منسن» (Manson Family) نامید. تعداد قابل ملاحظهای از پیروان پرشور او که عضوی از این خانواده بودند، و بعدها تحت تاثیر او مرتکب قتلهای فجیع شدند، مانند خود منسن، طردشده از خانواده و جامعه بودند. منسن که استعدادی در نوازندگی و ترانهسازی داشت، با واسطه دنیس ویلسن (Dennis Wilson)، از اعضای باند موزیک «بیچ بویز» (Beach Boys)، به محافل چهرههای نامدار موزیک و سینمای دهه ۶۰ راه پیدا کرده بود. گفته میشود که یکی از ترانههای مشهور این باند موزیک راک، از روی ترانهای سروده منسن ساخته شده است.
میتوان دید که اغلب رهبران فرقهها در گذشته، مسیرهای نامربوط را طی کرده باشند. چارلی منسن، علاوه بر اینکه شانس خود را در موزیک امتحان کرده بود، مدتی مربی رقص هم بود! به نظر بیربط میرسد مگر آنکه در نظر بگیریم او با این شغل میتوانست دختران جوان بسیاری را ملاقات کند! این شیوه از ارتباط به هر تقدیر موجهتر و محترمانهتر از فریفتن آنها با عقاید جزمی و ادعاهای گزاف است. با این حال، کسی مانند چارلی منسن، با تمایلات ضداجتماعی قوی در خود، زمانی که موفق میشود سربازانی گوش به فرمان برای خود تدارک کند، و در حلقه کوچکی که ساخته، صاحب قدرتی نامحدود شود، سرانجام به حذف فیزیکی مخالفان خود یا آنها که به اقتدار او تسلیم نشدهاند، فکر خواهد کرد.
چارلی منسن و اعضای فرقه کوچک او، پس از ارتکاب به قتل فجیع شارون تیت (Sharon Tate)، همسر ۲۶ساله رومن پولانسکی، کارگردان و ۴ نفر دیگر از مهمانان او، سرانجام بازداشت میشوند. در کیفرخواست آنها ارتکاب به قتل آیینی تحت تاثیر تصاویر آخرالزمانی طرح میشود. تحقیقات بیشتر نشان میدهد که دستکم ۹ فقره قتل درجه یک دیگر در کارنامه آنها بوده است.
علیرغم اینکه منسن مستقیما در قتلها دخالت نداشت، به جرم تحریک موثر دیگران به قتل حبس ابد گرفت. پسپشت سوءاستفاده او از مفاهیم دینی و ابزارهای آیینی، انگیزشهای مادی و دنیایی مانند سکس، پول و اقتدار بیشتر عیان است. مطالعه سرگذشت کاراکترهایی مانند او، به بصیرت ما درباره اینکه فرقهها چگونه شکل میگیرند، میافزاید و موجب افسونزدایی از مفهوم «فرهمندی» میشود.