بیشتر از بیستودو سال گذشته … در طول این سالها از اعزام به مرخصی محروم بودهام و هرگز به مرخصی نرفتهام … خاطرات بیرون از زندان به کلی از ذهنم محو شده امروز بهسختی برخی از وقایع زندان را به خاطر میارم… زمانی که گذشته را مرور میکنم… از خودم میپرسم ده سال اول بود … یا ده سال دوم… سومین دههام که اضافه شد. این روزها در خواب و رویا هم چیزی جز زندان نمیبینم … زیباترین خواب و رویای شبانهام شده یک سلول بهتر … یک سلول با یک پنجره و نردههای کمتر…
این بخشی از نامههای سعید ماسوری است از پشت میلههای زندان.
سعید ماسوری، زندانی سیاسی بسیار قدیمی محبوس در زندان جمهوری اسلامی است که طی نامهای به مناسبت ورود به بیست و دومین سال حبس خود به تاثیر زندان بر مقاومت و زندگی زندانیان سیاسی پرداخته است. در این برنامه زیبا شیرازی، خواننده و ترانهسرا این نامه را بازخوانی کرده است.
در ادامه متن کامل نامه او را میبینیم:
«روزهای اول زندان را هنوز بیاد دارم…
از زندانی سلول کناری پرسیدم: چه مدت است که در زندان هستی؟
گفت: دو… سه ماهی می شود
دو ماه و سه ماه برایم عمری می آمد …
مشت ها کوبیدم و پنجه ها ساییدم بردیوار
به تقلید از فیلمهای سینمایی شروع کردم روزها را با خط کشیدن به روی دیوار سلول شماره کردن
بیشتر از بیست و دو سال گذشته …
در طول این سالها از اعزام به مرخصی محروم بوده ام و هرگز به مرخصی نرفتهام …
خاطرات بیرون از زندان به کلی از ذهنم محو شده
امروز به سختی برخی از وقایع زندان را به خاطر میارم…
زمانی که گذشته را مرور می کنم …از خودم می پرسم ده سال اول بود … یا ده سال دوم … سومین دههام که اضافه شد
این روزها در خواب و رویا هم چیزی جز زندان نمیبینم … زیباترین خواب و رویای شبانهام شده یک سلول بهتر … یک سلول با یک پنجره و نردههای کمتر…
آری … اولین کار ویژه زندان منقطعکردن افراد از واقعیت دنیای بیرون است.
محدودکردن و محصورنگهداشتن آنها در یک چهاردیواری
غرقکردن آنها در تخیلات و توهماتشان و … ازبینبردن روابط انسانی …
فروپاشی خلق و خوی انسانی و بهتنگآوردنشان از همه چیز
برای درامانبودن از این فروپاشی باید هر لحظه و هر ساعت و هر روز بخواهی و انتخاب کنی که از این فروپاشی در امان بمانی …اما کار آسانی نیست …
کسانی که روزی منافع شخصی خود را زیر پا گذاشته و علت زندانی شدنشان عدالتخواهی و مطالبه حق و حقوق برای عموم مردم بوده … پس از گذراندن مدتی در زندان از آرمانهای مردمی خود دور میشوند.
مسائل پیشپاافتاده و شخصیشان جایگزین آرمانها و رویاهای بزرگشان میشود و تبدیل به انسانی سطحی میشوند.
زندان برای کسانی که شهامت داشتن آرمانها و رویاهای بلندپروازانه را ندارند، به یک قبرستان تبدیل میشود
قبرستان آرمانهای عدالتخواهی
قبرستان ایثار و ازخودگذشتگی …
قبرستان آزادیخواهی …
من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است
آفتابي به سرم نيست
از بهاران خبرم نيست
آنچه مي بينم ديوار است
آه اين سخت سياه
آن چنان نزديك است
كه چو برميكشم از سينه نفس
نفسم را برميگرداند
ره چنان بسته كه پرواز نگه
در همين يك قدمي مي ماند
نفسم ميگيرد
كه هوا هم اينجا زنداني ست
هوشنگ ابتهاج “سایه”»